فرهنگستان جهانی کوروش بزرگ وتاریخ ( بخش 10 )

دانش نیک  بینش نیک  منش نیک    


بخش دهم: چگونگی اسلام پذیری ایرانیان

 

در بخش نهم،  دستبُردها وغارت های پیاپی تازیان را از روستا وشهرک های مرزی پی گرفتیم تا به قادسیه رسیدیم. دراین بخش ازاین پژوهش می خواهیم  نگاهی داشته باشیم به پیشبازِگرم، و آغوشِ گشوده ی ایرانیان ازتازیان مسلمان تا ببینیم که کسانی مانند مرتضی مطهری و علی شریعتی همپالگیهای دیگرشان تا چه اندازه راست می گویند!! و چرا اینهمه راست می گویند!! آیا اینهمه راست گویی بخشی ازدین وآیین شان است ویا بخشی از خویشکاری شان برای تباه کردنِ ارزشهای فرهنگ ایرانی و جایگزین کردن فرهنگ تازی..  برای پیدا کردن پاسخِ این پُرسِش، پژوهش خود را پی می گیریم:

« سلمان فارسی» هم پیشوا و راهنمای آن سپاه بود که او نیز به دستورِ«عُمر» از روز نخست بدان جایگاه برگزیده شده بود. شمارِسپاهیانِ عرب 30 هزار مرد بوده و این آمار پس از بخش کردنِ زمین ها روشن شد، زیرا چندین هزار تن از آنها کُشته شده و به جای آنها کُمک از شام رسید.

زنهای عرب در رساندنِ آب و بُردن زخمی ها و به خاک سپردن کُشته شدگان و کُشتن زخمی های ایرانیان و چپاول اموال و لخت کردن افتادگان و کُمک های دیگر به مُسلمانان کُمک می کردند. دکتر مشکور – تاریخ سیاسی ساسانیان پوشنه دوم رویه های 1329 و 1330 عبدالظیم رضایی – گنجینه تاریخ ایران پوشنه پنجم رویه 454.

در این جنگ، غَنیمت بسیار بدستِ مُسلمانان افتاد، ازچارپای وغلّه و طلا و نقره ومال و خواسته و زن و چیزهای دیگر. کُشته شدگان مُسلمانان و ایرانیان به موجبِ روایات، بسیار بود.

بعد از پیکار « بویب» دوباره تلاقی طرفین درآخر سال 14 در محل قادسیه اتفاق افتاد وجَنگ سه روز و سه شب طول کشید. سپاهیان ایران با این که بخوبی جنگیدند و مقاومت بخرج دادند، از یک طرف به علت پیوستن برخی ایرانیانِ عَرب تبار به لشکر عرب، و از طرفی دیگردراثرِ بدبختیهای دیگر، از جمله وزیدن بادی سخت و افشاندنِ غباری دیده دوز، بر آن جمع،  شکست یافتند و رُستم در این واقعه کُشته شد وسپاهیانش به طرف مداین پراکنده گردیدند.

مُسلمین در واقعه قادسیه درفش کاویان، رایت ملی ایران را که به انواع جواهرآراسته بود به غَنیمَت گرفتند و برای تَصَرُف دُرَرِ گرانبهای آن ، آن را ازهم دریدند. ازدست رفتنِ دِرَفشِ کاویان که با وجودِآن درمیان لشکر، به عقیدۀ ایرانیان فالِ فَتح و ظفر مایۀ دلگرمی سپاه بود، امید بقیة السّیفِ مبارزین ایرانی را به یأس کلی مبدّل ساخت.

گشوده شدنِ قادسیه و رسیدنِ عرب به ساحل غربی دجله در مقابل ایوان مداین، سقوط این شهر، وانقراض دولت با عظمت ساسانی را برهمه یقین و مُسَلَم می نمود.عباس اقبال آشتیانی- تارخ ایران پس از اسلام  رویه 53

ازبختِ بدِ سپاهِ ایران، تندبادی وزیدن گرفت و شن و ماسه را به روی سپاه ایران پاشید، درحالیکه عربها که سرگرم جنگ و پشت به میدان بودند هیچ گونه رنج نمی بردند. عربها مانند اینکه از پشت رانده می شدند که به ایرانیان سخت یورش بَرَند، و ایرانیان بر نشان تُند بادی ازجای خود کنده شده به عقب رانده می شدند. بادِ سخت و تندی بود به اندازه ای که خیمه ها را بر کند، از جمله خیمه «رُستم» برافکنده شد و قعقاع با پیروانِ خود به جای فرمانده ایران (رُستم) رسیدند، ولی رُستم که که پیش ازآن تختِ خود را بر لبِ رود نهاده و برسراو چتری زده بودند، برنشانِ تند باد وپاشیدن شِن و ماسه مرکزخود را از دست داده نا گزیرمیان «استران» و چارپایان دیگر جای گرفت. در این هنگام عربی بنام «هلال بن علفه التیمی» که برای چپاول بارها رفته بود و گویا آهنگ یکی از بارها کرده بود که زرِمسکوک داشت، تَنگ را برید وبارِسنگین به روی رُستم افتاد. رُستم از جای برخاست و خود را به آب انداخت که شنا کند وبگریزد، ولی «هلال» به دنبال او رفته او را از آب بیرون کشید و با شمشیر او را کُشت، بوی عطراو برخاست و نشان فرماندهی پدیدار شد. «هلال» از شادی کُشته را رها کرد و برسریر رُستم بالا رفت وفریاد زد و گفت: به خداوند کعبه سوگند من رُستم را کشتم…  

دروغ این روایت به روشنی آشکار است، زیرا رُستم که سرکرده وفرماندهی بزرگ در سپاه ایران بود، در گیرودارجنگ، وتند بادی چرا آمادۀ جنگ نبود و درمیان استرها وچارپایان پنهان شده بود؟ آیا سختیِ باد به یک سربازعرب کارگرنبود و تنها برای رُستم کارگربود؟ وآیا مُمکن است سردارِبزرگی چون رُستم از دستِ یک سربازچنان نا توان شود که با او درنیاویزد واو را نکُشد وخود را به آب بیندازد وبا چنان نا توانی و بیچارگی ازآب کشیده شده وکُشته شود؟ به هرحال تاریخ نگاران اسلامیِ عَرب از حقیقت دور شده و خواسته اند از دلاوریهای عربها و ناتوانی ایرانیان سخن بگویند. به روایتِ برخی تاریخنگاران دیگر کُشته شدنِ رُستم درآن تاریکیِ گرد وخاک وبادِ تند و گیرودارجنگ، رُستم نتوانسته به خوبی از پسِ شماری ازسپاهیان عرب برآید و از سوی دیگرآن بادِ خانمان برافکن سپاهیانِ ایران را چنان پراکنده بود که یارای پایداری ونگهبانی ازسردار خود را نداشته اند وهرکس دراندیشۀ جان خود بوده که به سلامت از میدان جنگ بدررود. روایت برخی از تاریخنگاران، درستی این وضع را روشن می کند، بدین ترتیب، که در آن تاریکی هوا و گرد و خاک، عربها پیرامون تخت رُستم گردآمدند و از زیادیِ گرد وخاک و تاریکیِ فضا، کسی کسی را نمی دید، تا آنجا که تَخت رُستم راهم نمی دیدند، چنانکه پیش از آنها  قعقاع با همراهان خود با تخت برخورد کرده و به جستجوی رُستم می کوشیدند. درآن کشاکش جنازۀ رستم را زیرسُمِّ ستوران کشته و به خون آغشته یافتند.

گزارش شاهنامه در باره ی کشته شدن رستم بگونه ای دیگراست، برای اینکه در این پژوهش هیچ گزارشی نادیده گرفته نشود، آن را هم در اینجا می آوریم:

بیامیختند   هر   دو   لشکر   بهم       اَبَر     جایگه   بر   فشرده      قدم

سنانهای   الماس   در  تیره  گرد      تو   گفتی   ستاره  است  برلاژورد

همی    نیزه    بر    مِغفَر    آبدار     بیامد    بزخم       اندرون     تابدار

سه روزاندرون جایگه بود جنگ      به     ایرانیان  بَر  بود    آب  تَنگ

ببر  بر   سلیح    گران    داشتند      هم    آورد   نیزه    وران     داشتند

شد از تشنگی دست گُردان   زکار     هم    اسپ    گرانمایه  از    کارزار

لب رستم از تشنگی شد چوخاک      دهان خشک وگویا زبان چاک چاک

چُنان     تَنگ  شد روز گارِ نَبَرد     گِل  تَر  بخوردن گرفت  اسپ و مَرد

چو  رستم بجنگ اندرون  بنگرید      سر  نامداران   همه    کُشته      دید

خروشی   بر آورد  بر سان رَعد      از  این  روی رستم از آن روی سَعد

برفتند  هر   دو     ز  قلب  سپاه       به  یک  سو   کشیدند  از   آوردگاه

چو از لشگر آن هر دو تنها شدند      بزیر    یکی      تند     بالا     شدند

همی    تاختند  اندر      آوردگاه       دو  سالار  هر  دو   بدل  کینه خواه

خروشی بر آمد ز رُستم چو رعد      یکی   تیغ   زد  بر سر اسپ    سَعد

چو  اسپِ  نبرد  اندر   آمد   بسر      جدا   گشت   از  او   سَعد پرخاشگر

بر آهیخت  رُستم  یکی   تیغ  تیز     بدان   تا   نماید    یکی      رستخیز

همی خواست از تن سرش را برید   ز   گرد    سیاه   این  مر آن را ندید

فرود  آمد  از  پُشت  زینِ   پلنگ     بزد    بر   کمر   بر  سر    پالهنگ

بپوشید  دیدار  رستم    ز     گَرد     بشد    سَعد    پویان    بدشت   نبرد

یکی  تیغ  زد  بر  سر ترگ اوی     که خون  اندر آمد  زتارَک    بروی

چو دیدار رستم زخون تیره گشت     جهانجوی  تازی  بر او چیره گشت

دگر تیغ   زد   بر  سر و گردنش    بخاک  اندر   افکند    جنگی    تنش

سپاهِ  دو  رویه    خود    آگاه  نی    کسی  را  سوی    پهلوان  راه   نی

همی  جست  مَر پهلوان  را سپاه     برفتند     تا     پیش          آوردگاه

بدیندش  از دور  پرخون و خاک     سراپای    گشته   بشمشیر     چاک

هزیمت       گرفتند        ایرانیان     بسی   نامور  کشته   شد  در  میان

بسی  تشنه  بر  زین بمردند  نیز      پر  آمد  ز شاهان   جهان  را  قفیز

چومایه  بکشتند  از   ایران  سپاه     همه  کشته  دیدند   بر  دشت و راه

برای آسان کردن کار بر دانش پژوهان جوان، آرِش چند واژه را در اینجا می آوریم: سِنان = سر نیزه، تکه آهن نوک تیزی که بر سر چوبی می بستند. لاژورد = همان است که بنا درست لاجورد می گویم و آن سنگی است برنگ آبی آسمانی یا آبی تیره که آنرا می سایند و در نگارگری بکار می برند، در اینجا فردوسی می خواهد تیرگی هوا را در پی آن  توفان ریگ نشان دهد.  مِغفَر= زرهی که زیر کلاهخود می گذاشته اند.  سلیح = جنگ ابزار.  گُردان = پهلوانان، رزمندگان.  برآهیخت = برکشید، بر آورد.  پالهنگ = رشته ، مهار، افسار، کَمَند، ریسمانی که به لگام اسب می بندند. دیدار = چشمان.  ترگ = کلاهخود، کلاه آهنی که در جنگ بر سرمی گذاشتند.  تارَک = سر، میانِ سر. جهانجوی = کشور گشا.  مَر = واژه ی است افزوده که گاه برای زیبایی سخن بکارمی برند مانند: مَر پهلوان.  آوردگاه = میدان نبرد. هزیمت = شکست لشکر، پراکندگی و از هم گسیختگی سپاه . قفیز = پیمانه

از گزارش فردوسی چند نکته به روشنی دانسته می شود:

نخست اینکه درآن هوای گرم و در نبردی چنین سنگین، آب برای نوشیدن فرا دست سپاهیان نبود:

سه روزاندرون جایگه بود جنگ      به     ایرانیان  بَر  بود    آب  تَنگ

لب رستم از تشنگی شد چوخاک      دهان خشک وگویا زبان چاک چاک

 ناگفته پیدا است که تازیان بیابانگرد دربرابر بی آبی و تشنگی پایداری بیشتری داشته اند تا ایرانیان، این تشنگی تا بدانجا سخت می شود که رزمندگان ایرانی خاکی را که با شاش اسپ یا هر آب ناپاک دیگری خیس گشته بود به دهان می بُردند تا اندکی از زور تشنگی بکاهند:

چُنان تَنگ شد روزگارِ نَبَرد     گِل تَر بخوردن گرفت اسپ و مَرد

دریغا که ما ایرانیان هزار سال است که درغم لبهای تشنه ی حسین و یارانش همه ساله سرو پیکر خود را به خون آغشته می کنیم ولی هرگز یادی از تشنگی این رزمندگانِ دلیر نمی کنیم که در پدافنداز نیابوم اهورایی و والامندی ایرانیان، خاک میهن را با خون خود آبیاری کردند و تشنه لب جان باختند.

ببربر سلیح  گران داشتند      هم آورد  نیزه وران داشتند

 

دوم اینکه ایرانیان هرگز گمان نمی بردند که روزی باید با مشتی عرب بیابانگرد به نبرد برخیزند،از اینرو هرگز خود را برای رو در رویی با چنین هماورد پر جُنب و جوشی آماده نکرده بودند، هماوردان ایرانی در جنگهای پیشین، همواره سپاهیان آهن پوش و سنگین جنگ ابزار یونان و روم و یا سپاهیان دیگری بودند که همگی با  تن پوش های آهنین و جنگ ابزارهای سنگین به میدان می آمدند، ارتش ایران ناگزیر بود که خود را برای رو در رویی با چنین هماوردان آهن پوشی آماده سازد، در این نبرد نا برابر می بینیم که سپاهیان ایران همه با همان تن پوشهای آهنین و جنگ ابزارهای سنگین به میدان آمده اند، و تازیان با شمشیرها و نیزه های سبک- پاهای برهنه –  و بدون تن پوش و جنگ ابزار سنگین.. 

نکته ی  سوم  اینکه رُستم اگر چه پیش از آغاز جنگ، سُستی و زبونی بسیار از خود نشان میدهد که همین سُستی و زبونی مایه شکست او می شود، ولی در گیرودار جنگ، بسیار جانانه می جنگد ولی روزگار با او یار نیست:

بپوشید  دیدار رستم ز گرد    بشد سَعد  پویان بدشت  نبرد

چشم رُستم پر از خاک است و هماورد را نمی بیند و لی سَعد که پشت به توفان دارد می تواند رستم را ببیند:

یکی  تیغ  زد  بر  سر ترگ اوی     که خون  اندر آمد  زتارَک    بروی

چو دیدار رستم زخون تیره گشت     جهانجوی  تازی  بر او چیره گشت

دگر تیغ   زد   بر  سر و گردنش    بخاک  اندر   افکند    جنگی    تنش

بدین ترتیب چمگردی بسیاربزرگ و بدهنجار درتاریخ ایران رخ  نشان می دهد، آنچنان زشت و بدهنجار که هنوز هم پس از گذشت چهارده سده نتوانسته ایم از زیر ننگ این شکست شرم آور سر برون کنیم، وسری درمیان ملتهای سربلند جهان برافرازیم…

پس از کُشته شدن رستم، سپاه ایران از هم پاشیده شد وهر کس کوشید که جان خود از آن میدان بدر کند:

هزاران تن از سپاهیان ایران درآب افتاده و کشته شدند. دراین پیکار« درفش کاویان» هم به دست «ضرار بن خطاب» افتاد و آن را به 30 هزاردرهم فروخت، وآگاهان ارزش آن را یک میلیون و دویست هزار درهم آن روز نوشته اند. بنا به گفته ای دیگر«سعد ابی وقاص» این درفش را با گوهرهایش و دیگر دستاوردها ی جنگی نزدعُمر فرستاد و خلیفه فرمان داد آن را پاره پاره کرده بین سپاهیان بخش کنند.

در جنگ قادسیه شش هزارو پانصد تن ازعربها کُشته شده و شمارزیادی زخمی شدند. از ایرانیان هم همان روزوشب ده هزار مرد کشته و یا زخمی شدند، بجز فراریان که پس از پیکاردرآب افتاده و کشته شدند. دکتر مشکور – تاریخ ساسی ساسانیان پوشنه دوم رویه های 13134 و 1335  گنجینه تاریخ ایران – پوشنه پنجم رویه های 458 و 459

انگیزه ی شکست ایرانیان در قادسیه

یکی از انگیزه های شکست ایرانیان، اشتباه و نا بخردی شاهنشاه جوان در گُسیل داشتن رُستم به جنگ بود، زیرا رُستم ازرفتن به این جنگ نا خُشنود بود و درخود نیروی پایداری ودفاع نمی دید و بارها ناتوانی و ترس خود را بیان کرده بود. اوچون ناگزیر به جنگ شد نخواست رقیب خود « فیروزان» را درپایتخت بگذارد تا مبادا درنبودنِ وی براوضاع چیره شود وبه عنوان جانشین، پادشاه جوان را زیر نفوذ خود گیرد.

پس فیروزان که دشمن اوهم بود به همراهی رُستم نا گزیرگردید، رُستم هم مدتی از پیکارباعربها خودداری کرد و خواست کارزار را با سازش پایان دهد و امروزوفردا کردن وتبادلِ نمایندگان و گفتگوهای پی در پی و پایین آمدن جایگاه فرماندهیِ کُل برای بَحث در اوضاع وخواستاردوباره کردنِ گفتگو و خواستن نمایندگانِ گوناگون و تَظاهُر عربها به نداشتنِ کوشش و اِعتنا، به اندازه ای که فرستادن نمایندگان ازده به یک رسید. آن هم با کمال خودخواهی وغرور و کوچک شَمُردن، موجب گُستاخی و برتری و خود خواهی عربها شد و دانستند که دشمن برای ترکِ دشمنی و جنگ به نیرنگ های گوناگون دست می زند وپرهیزازنبرد، بزرگترین انگیزۀ ناتوانی وترس بود.

«رُستم» جانشین تعین شده نداشت واگر می داشت پس ازکُشته شدن او زمامِ سپاه را در دست می گرفت وهمه را زیر یک پرچم فرا می خواند، نه اینکه شُماری از سرانِ سپاه هریکی با دستۀ خود بدون سپهسالار پایداری و دلیری کنند و برخی هم اندکی درنگ کرده وچون فرماندۀ کل نداشتند پا به گریز نهادند.

شاید برنگُزیدن یک فرمانده کُل برای جانشینی «رُستم» همان همچشمی و رشک فیروزان بوده که اگر بنا بود سپهسالاری پس ازرُستم برگزیده شود بایستی همان « فیروزان» باشد.

سرپرسی سایکس هم درتاریخ ایران به ترسویی او اشاره کرده و به ترک مرکز جنگ دلیل آورده است.

تاریخنگاران اسلامی همگی کُرنش «رُستم» را به سود پیروزی خود به حساب آورده که بزرگی عربها را در پیروزی برای شخصی بزرگ آشکار بدارند و حال آن که نا توانی و تهبه کاری او فَروشکوه تاریخی ایران را به باد داد وعربها را بیش ازحقوق خود به جایگاه پیروزی و چیرگی نشاند.

انگیزۀ دیگر وجود داشتنِ پیلها بود که چون روز دوم زخمی شدند از میدان برگشته وسپاهیانِ ایران را پایمال کردند و چون با آزمودن دانستند که پیل درآن نبرد کارگر نمی باشد پس، روزسوم تجهیز پیلان خطا بود، آن هم با پیرامون گیری شماری سواره و پیاده که همان اشخاص نگهبان پیلها، ترس را ازاسب ها ربودند، زیرا اسبها هنگامی رَم می کردند که هیکل پیلها را تنها می دیدند، ولی هنگامی که می دیدند شماری انسان و حیوان دورآنها را گرفته، دیگررَم نکردند و برعکس تأثیرپیلها نتیجۀ اندیشه روبرو بودن عرب به تجهیزِ شُتُرها بود که بیشتراز پیلها کارگر شده و صف های سپاه ایران را شکافته و بی سرو سامان نمودند. انگیزه ی دیگر مُهره های خارداربود که ایرانیان درراه سوارانِ دشمن می انداختند که درسُم اسبها فرو رفته از تاختن آنها جلو می گرفتند، برعکس کارکرد آن مهره ها عکس شد، زیرا سواران ایرانی وقتی خواستند به عربها یورش برند، ازبیم همان مُهره ها که درراه آنها هم بود ازیورش خود داری کردند، ولی عربها بر بودن آن خارها آگاه شدند و خودازسوی دیگر یورش آوردند و سواران ایرانی را میانِ مُهره های خاردارقراردادند .

انگیزه ی دیگر، سنگینی اسلحه پهلوانان  بود که هریک ازجنگجویان چه پیاده و چه سواره خود را با اندازه ازآهن، زره، کلاه خود، زانو بند، و رعد بند پوشانیده وطبیعی بود که او را سنگین و خسته می کرد.

بیشتر جنگجویان عرب از تمام وسایلی که ایرانیان برخود پوشیده بودند خالی بودند و چون می دیدند که تیغ و سِنان در تن آنها کارگرنیست، خود را بردُشمن افکنده و به او آویخته و به انگیزه ی سنگینیِ سلاح او را برزمین انداخته زره را از تن یا از گردنش بیرون آورده و با چابُکی و چالاکی او را می کُشتند.

بزرگترین انگیزه ای که موجِب شکستِ ایرانیان وتباهی شاهنشاهی ایران گردید، رویداد ناسازگارطبیعت بود وآن عبارت از وزیدنِ تند بادی سخت و بی مانند، همراه با خاک و ریگ مرگباربود، که به گونۀ مخالف به روی ایرانیان و پُشتِ سرِ عرب می وزید. این طوفان سهمگین، شن و گرد وخاک را به چشم و روی سپاهیان ایران می ریخت وآنها را کورونا توان می کرد، بالعکس عربها از آن غبار کُشنده مَصون بودند زیرا پشت به باد و رو به دشمن داشتند.

پس بخت از ایرانیان برگشته و طبیعت بیشترازنیزه وشمشیردرآن جنگ به سپاه ایران زیان رسانید، وسرانجام آنکه، پیروزی عربها یک کارِطبیعی بود، زیرا دولتِ ساسانی، زیر نفوذ روحانیون و بزرگانِ کشور، راه  فروپاشی می پیمود، و همانگونه که در پیش گفته شد در مدت کمتر از چهار سال « دوازده » پادشاه بر تخت نشسته و پایین کشیده شدند و نابود گردیدند.

با احوالاتی که در آغاز این کتاب گفته شد، انگیزه های زیادی تمام اسباب فرو پاشی و نابودی را درسیمای دولت ساسانی نمایان ساخته بود و رویدادهای طبیعی دیگر چون شکستنِ بندهای دِجلِه و فُرات، و بروز وبا وطاعون، و زیادی تنگسالی و خشکسالی، و ویرانی کشتزارها و سرانجام جنگهای درونی و بیرونی وجنگهای بیهودۀ بیست وهفت سالۀ خسرو پرویز با دولت روم که هر دو دولت را به نابودی کشانده بود و ناسازگاری فرمانروایان و سرداران و روحانیون موبَد باهم به عربها که زیر پرچم اسلام همبسته شده، فرصت پیروز و چیرگی داده بود.. گنجینه تاریخ ایران – پوشنه پنجم رویه های 460 تا 462

 

بدینگونه، بنای چهارصد ساله ای که در واقع خسرو پرویز با ستیزه های بیحاصل و خونریزیهای بد فرجام خویش پایه های را بشدت سُست و متزلزل کرده بود بر سر یزدگرد شهریار که در هشت سالگی سرش را در زیر بار مسئولیتهای که یک تاج لرزان و نا متعادل برآن تحمیل می کرد به شدت خم گشته بود فرود آمد. عبدالحسین زرین – تاریخ مردم ایران رویه 17

یزدگرد در تیسفون مرزبانان و بزرگان را فرا خواند و بیشترگنج وخواسته ای را که در گنجینه داشت به آنها بخشید، نامه ها وپیمانها نیزدراین باره نوشت وگفت: اگر این کشورازدست ما برود شما ازاین تازیان بدین مالها شایسته ترو سزاوارترید، واگرکشوربدست ما بازآید شما نیزاین مالها را پس خواهید داد، و آنگاه شاه نگون بخت با دربار و حرم خویش تیسفون را واگذاشت و راه «حلوان» پیش گرفت و تیسفون را به برادر رستم فرخزاد سپرد. اخبار الطوال رویه 138

.. سعد می ترسید اگردیر به تیسفون برسد چیزی درخورِچپاول وغنیمت باز نخواهد ماند، ازاین رو به یاران دستورداد که خود را به آب بزنند واز دجله بگذرند. نگهبانان تیسفون چون عربها را نزدیک دروازه ها دیدند فریاد برآوردند که دیوان آمدند! دیوان آمدند! برادرِ رُستم با سواران خود به کنار آب آمد و بانگ برآورد: ای گروه اعراب، دریا ازآن ما است، شما را نمی رسد که به قصد دشمنی با ما ازآن بهره مند گردید وازاین رهگذر برما یورش آورید. هماندم بر تازیان حمله ورشدند و تیراندازی آغاز کردند، گروه بسیاری ازایشان نیزخود را به آب افکنده وساعتی به پیکاردر آمیختند، سرانجام تازیان برآنان زورآور شده، پارسیان ازدجله بیرون شدند و مسلمانان آنان را تعقیب کردند ودر خُشکی به جنگ پرداختند وبسیاری از ایرانیان را کُشتند. پارسیان به مدائن گریختندو درآن شهرمُتِحَصِن شدند. مسلمانان پیرامون مدائن را احاطه کردند، فرخزاد شبانگاه با لشکریانش از دروازۀ شرقی مدائن به سوی جلولاء حرکت و مدائن را تخلیه کرد و پس مسلمانان به آن شهروارد شدند وغنایم بسیاری به دست آوردند، از جمله مقدار زیادی کافور یافتند و پنداشتند نمک است و به نان خود در آمیختند و تلخکام شدند. مخنف ابن سلیم گوید: در آنروز شنیدم مردی بانگ می زد و می گفت: کیست که این جام سرخ را از من بگیرد ودر عوض جامی سفید به من بازدهد، آن جامی زرین بود واونمی دانست چیست!. ابو حنیفه احمد بن دینوری – اخبار الطوال رویه 138 و 139

«سعد ابی وقاص» پس از گشودن قادسیه و پیروزی، دست به چپاول زد و بُنه کشتگان وخیمه وخرگاهِ رُستم که مال و خواسته فراوانی در آنجا بود را چپاول کرد. وی پس از پایانِ کارِجنگ، دو ماه در همانجا ماند. در این هنگام ازعُمر فرمان رسید که زنان وکودکان عرب را با شماری از لشکریان در« عتیق» بگذارد وخود با دیگر سپاه آهنگ «مدائن» کند، و یاد آورشد که ازهر بدست آمدۀ جنگی که بهرۀ او در قادسیه شده، بهرۀ خلیفه را نیز که با زنان و کودکان عرب در« عتیق» می مانند فراموش نکند. گنجینه تاریخ ایران – پوشنه پنجم رویه ی 463 

تازیان به تیسفون در آمدند وغارت و کشتن پیش گرفتند.. بدین گونه بود که تیسفون با کاخهای شاهنشاهی وگنجهای گرانبها ی چهارصد ساله ی خاندان ساسانی به دست عربان افتاد وکسانی که نمک را از کافور نمی شناختند و توفیر بهای سیم و زر را نمی دانستند، ازآن قصرهای افسانه آمیز جز ویرانی هیچ بر جای ننهادند. نوشته اند که ازآنجا فرش بزرگی به مدینه آوردند که از بزرگی جایی نبود که آنرا بتوان افکند. پاره پاره اش کردند و برسران قوم بخش نمودند، پاره از آنرا « که سهم علی بود» بعدها بیست هزاردرم فروختند. درحقیقت وقتی سَعد به مدائن درآمد مدافعان آنرا فرو گذاشته و رفته بودند..  سَعد با اعراب خویش در کوچه های خلوت و متروک شهرآرام و بی دفاع درآمد. ایرانیان مجال آنرا نیافته بودند که همه اموال و گنجهای پُربهای کهن را با خویشتن ببرند. مال ومتاع و ظرف واسباب و زَر وگوهرکه دراین میان باقی مانده بود بسیار بود. به یک روایت سه هزار هزارهزار درم در خزانه بود که نیم آن بجای مانده بود. از اینرو گنج و خواسته بسیار به دست فاتحان افتاد. سعد فرمان داد تا در شهر کهنه مسجدی بسازند وازآن پس به جای آتشگاه و باژ و بَرسَم و زمزمه، دراین شهر بزرگی که سالها مرکز موبدان و مغان بود، جز بانگ اذان و تهلیل و تسبیح چیزی شنیده نمی شد، و دیگر هرگز درآن حدود رسم وآیین مُغان و موبدان تجدید نشد. اندک اندک شهر نیز از اهمیت افتاد و با توسعه بَصره و واسط و کوفه، از مدائن جز شهری کوچک و بی اهمیت نماند. هر چند ایوان آن سالها همچنان باقی ماند و ویرانه های آن از شکوه وعظمت ایران رازها می گوید و افسانه های دلنشین می سراید …». عبدالحسین زرین کوب- دو قرن سکوت رویه های 69 و 70

اعراب در تیسفون غنائم فراوان بدست آوردند که عبارت بود از مقادیر زیادی طلا و نقره منقُوش به صورتِ انسان و حیوان و سنگهای قیمتی، پارچه های ابریشمی، زربفت، قالیهای زیبا، بردگان بسیاراز زن و مرد و اسلحه و اموال فراوان دیگر.  شهر تیسفون ویران، سوخته و غارت شد و دیگر در هیچ عهدی احیا نگشت. بخشی از ساکنان شهر که نتوانسته بودند فرارکنند کُشته شدند و بخشی به اسیری و بردگی برده شدند، سطح فرهنگ و تربیت سپاهیان عرب و حتی سرداران بزرگ ایشان به قدری نازل بود که از درک ارزش اشیائی که با چنان هنرمندی و چیره دستی ساخته شده بود، عاجز بودند و طبق سوره مربوطه غنایم را تقسیم می کردند. بدین سبب بود که ظروف زیبای طلا و نقره را که از لحاظ  هنری بی بدیل بودند ذوب کردند و به شمش مبدل ساخته و پارچه های زربفت و زیبا را قطعه قطعه کردند. مرتضی راوندی- تاریخ اجتماعی ایران – رویه دوم رویه 50

عربهای شورشی ایرانیان را دنبال کردندو شماری از کارگران و باربران را کشته و مال و خواسته بسیار زیاد از عقب ماندگان به دست چپاولگران افتاد.گنجینه تاریخ ایران پوشنه پنجم رویه 467

ضمن اموال بی شمار که بدست عربها افتاد فرش مشهور ( بهار خسرو) که 60×60 متر مساحت آن بود نیز به چنگ آنها افتاد و «سعد» آن را به مدینه فرستاد که موجب شگفتی همه عربها شد، همه گفتند که این فرش به شخص خلیفه واگذار شود، ولی علی گفت که بهتراین است که این مال هم مانند دیگر مال و دارایی ایرانیان از بین برود و نابود گردد!! و چنین هم کردند، آن فرش که می توانست جای گسترده ای ازمساجد ویا جاهای معروف مسلمانان را بپوشاند وبرای عربها سرمایه ای باشد، بدستور علی پاره پاره شد و هر پاره ای از آن به یکی از اعراب داده شد. به خود علی هم یک تکه رسید که بیست هزار درهم ارج داشت و به همان مبلغ فروخته شد. دکتر مشکور – تاریخ سیاسی ساسانیان- پوشنه دوم رویه 1347 و 1348

«ابن طقطقی» در کتاب الفخری می نویسد: عربها از سادگی ونا بخردی زیاد و بدوات چگونگی وارزش چیزهای بدست آمده ازغارت ایران را نمی دانستند و برای نمونه: کافور را بجای نمک در خوراک می ریختند، عربی به پاره یاقوت گرانبهایی دست یافت و چون ارزش آن را نمی دانست آن را به هزار درهم فروخت در صورتی که آن یاقوت بیش از ده هزار درهم ارزش داشت، وعربی دیگر طلای سرخ را دردست گرفته فریاد می زد: کیست که این طلا را از من بگیرد و به من نقره دهد، و گمان می کرد که نقره گرانبها تر از طلا است. تاریخ سیاسی ساسانیان پوشنه دوم رویه های 1349 و 1350  گنجینه تاریخ ایارن پوشنه پنجم رویه 468

هنگامی که «سعد وقاص» وارد تیسفون شد مدافعان آن را فرو گذاشته رفته بودند، جز شماری اندک که کاخها را پاسداری می کردند دیگر کسی در تیسفون نبود. «سعد» مال و خواسته فراوانی را که از حساب بیرون بود چپاول کرد و فرش گرانبهای ( بهار خسرو) که 60×60 ذراع بود به دست اوافتاد وآن را با شمشیروتاج «خسروپرویز» نزدعُمر فرستاد. خلیفه دستور داد تا تاج را در کعبه آویختند و فرش را پاره پاره کردند و هرپاره را به یکی از یاران پیامبر دادند. گویند که یک پاره آن به علی رسید که بیست هزار درهم فروخت. آرتور کریستین سن – ایران در زمان ساسانیان – برگردان رشید یاسمی چاپ دنیای کتاب رویه 656   ابن اثیر تاریخ کامل اسلام و ایران- پوشنه دوم رویه 361

اینها جزیی بود از غارت و چپاول مسلمانان که « سعد» به مدینه نزد عمر فرستاد، باز مانده را بین سپاه خویش که در این هنگام برابر روایت سیف به 60 هزار تن می رسید بخش کرد و گویند به هر تن 12هزار درهم رسید، مبلغی که برای یک جنگجوی عرب ثروت بزرگی به شمار می رفت.

بدین ترتیب تیسفون و دیگر شهرهای مداین با کاخهای شاهنشاهی و گنجهای گرانبهای چهارصد ساله خاندان ساسانی به دست مسلمانان افتاد، کسانی که کافور را بجای نمک در نان و خوراک خود می ریختند و از بی خبری زرِ سرخ را به سیم سفید برابر می فروختند،ازآن کوشکهای افسانه آمیز جز ویرانی هیچ بر جای نماند. گنجینه تاریخ ایران پوشنه پنجم رویه 468

فاتحان گریختکان را پی گرفتند، کشتار بیشمار و تاراج گیری باندازه ای بود که هزاران زن و دختر ایرانی به بند کشیده شدند، شمار بزرگی از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش رسیدند ؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی بسیار بر جای نهادند، هنگامی که این خبر بگوش عمر رسید دستها را بهم کوفت. گفت از این بچه های پدر ناشناخته به خدا پناه می برم …» .

چون رنگ آفتاب به زردی گرایید خداوند مسلمانان را یاری و دشمنان آنان را منهزم ساخت و تا شبانگاه به کشتار ایرانیان مشغول شدند به نحویکه اردوگاه ایرانیان و هر چه دراردوگاه بود به غنیمت مسلمانان درآمد. محقن بن ثَعلبه گوید: در اردوگاه آنان درخیمه ای در آمدم، ناگاه زنی را بر روی تخت خوابی در آن خیمه دیدم که چهره ی او چون قرص ماه بود، همینکه مرا دید ترسید و گریست، او را با خود بردم..

مسلمانان در واقعۀ جلولاء غنایمی را بدست آوردند که مانند آن درهیچ واقعه ای نصیب آنان نگردید، همچنین بسیاری از دخترآن ایرانی را به اسارت گرفتتند. گویند عمربن خطاب می گفت: خداوندا من به تو پناه می برم از فرزندان دختران اسیر ایرانی.. اخبار الطوال رویه 143

باید دانست که یکی از عِلل سقوط سریع حکومت ساسانیان، نزدیک بودن پایتخت آن دولت به جزیرة العرب و سهولت دستیابی اعراب برآن شهر باشکوه بود. یکی دیگر از اسباب این سقوط ، خیانت بعضی از سرداران و بزرگان ایران به شاه مملکت بود. بنا به نوشته ی بلاذری در جنگ قادسیه چهار هزار تن از ایرانیان تحت فرماندهی دیلم راه خیانت در پیش گرفته بی آنکه وارد جنگ شوند تسلیم تازیان شدند. عبدالعظیم رضایی – تاریخ ده هزار سال ایران- پوشنه دوم رویه های 138 تا 140   

شاید خیانت این چهارهزار سربازِ پشت به میهن کرده همان چیزی باشد که آنرا پیشباز ایرانیان با آغوش گشوده از اسلام می نامند.  از آنجا که با زیر و زبر کردن اینهمه بُنمایه های گوناگون هیچ نشان از چنان پیشبازی بدست نیامد، ناگزیر این پژوهش را ادامه خواهیم داد تا شاید نشانه ای بدست آوریم.

پاینده ایران – هومر آبرامیان 

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: