فرهنگستان جهانی کورش بزرگ وتاریخ ( بخش 8 )

دانش نیک   بینش نیک    منش نیک            

            

بخش هشتم: چگونگی اسلام پذیری ایرانیان

 

در بخش هفتم این پژوهش، نگاهی داشتیم به ویرانگریهای فرهنگی و کتابسوزیهای اعراب مُسلمان در سرزمینهایی که بزور شمشیر گشوده می شدند، وسپس نگاه گذرایی داشتیم به انگیزه های یورش تازیان به ایران و چگونگی اسلام پذیری ایرانیان.

در گزارش امروز همین جستار را از نویسندگان دیگر پی خواهیم گرفت.

در هزار سال گذشته به اندازه ای دروغ گفته و نوشته شد، و به اندازه ی راست و ناراست بهم آمیخته گردید که پیدا کردن گوهرراستی ازمیان دریای بهم ریخته ای از ناراستیها و کژاندیشی ها کارِ پژوهش را برپژوهنده بسیار سخت و توانفرسا می کند. دراینجا بد نیست پیش از پیگیری گزارشِ چگونگی اسلام پذیری ایرانیان بدانیم که پس از چیرگی تازیانِ بیابانگرد، برایرانیان چه گذشت و چه شد که برخی از ایرانیان تابدین پایه به ستیز با خویشتن خود برخاستند واینهمه دروغ وناراستی درکام تاریخ فرو ریختند. در این راستا نگاهی گذرا خواهیم داشت به نوشته استاد گرانمایه دکتر محمد علی اسلامی ندوشن در نَسک بسیارارزشمندی ای بنام « سرو سایه فکن».  استاد می نویسد: آیین ها وآثارایرانِ گذشته چنان در زندگی مردمِ عادی رَگ و ریشه داشتند که ابو حامد غزالی اندکی بعد از بیهقی در نیمه دوم قرن پنجم، با نگرانی از آن یاد می کند و بازاریها را می نکوهد که چرا برای سده و نوروز، سپر و شمشیر چوبین و بوق سفالین می فروشند زیرا: اظهار شعار گبران حرام است و افراط کردن در آراستن بازارها به سبب نوروز نشاید، بلکه نوروزو سده باید مندرس شود و کسی نام آن نبرد. {فراموش نکنیم که این آخوند که چنین به ستیز با فرهنگ ایران برخاسته خودش ایرانی بود، آخوندهای دیگری مانند مُطهری و مشکینی و سدها هزار آخوند دیگر که با فرهنگ ایران به ستیز برخاستند و رودخانه ی تاریخ را پراز لای و لجنِ دروغ کردند، همه از تبار همین غزالی بودند و هستند}.

پس از آمدن اسلام، ایرانیان با حفظ «ایرانیت» آنرا پذیرفتد. این امر آثاری پدید آورد از جمله:

1-               ایجاد زبان فارسی که بنا به روایت صاحب تاریخ بخارا « بخاراییان در آغاز حتی نماز را به فارسی می خواندند».

2-               ایجاد عرفان ایرانی و نگرش تلطیف شده ای که از تفکر ایرانِ پیش از اسلام تاثیر فراوان گرفته بود.بهترین نمودار این تلفیق، شهاب الدین سهروردی و حافظ اند.

3-               ته نشین ایرانیگری درایرانیانِ برجسته که نماینده فکروفرهنگ و سیاست کشورشناخته می شدند. بر اثر این وضع ایرانیان،  یا لا اقل نُخبه های آنان که دیگران هم آنها را پیروی می کردند، به دو گروه تقسیم شدند، یک دسته که شعائر ایرانی در آنها قوی بود که می توان آنها را «مسلمانان ایران گرای» خواند. و دسته دیگر که اسلام را با عربیت می خواستند و آنها را اصطلاحاً «عرب ماب» می خوانیم{ برای شناختن چهره های سرشناس عرب مابان روزگار ما بنگرید به پیشگفتار این پژوهش}.

مرز میان این دو آنقدر هم مشخص نبود، زیرا کسانی بودند، بتعداد بسیارزیاد که نیمی این سو بودند و نیمی آن سو، گاهی این سو و گاهی آن سو، و بنا به مقتضیات و جَو زمان و بر حَسب مَنویات حکومت درمعرض تغییر. ملاحظات اقتصادی را نیز در تعیین مَشی بایدعامل مهم گرفت.  ازهمان آغازِ ورود اسلام به ایران ما این جناح بندی را می بینیم {این گروه بندی هنوز هم ادامه دارد و با روی کار آمدنِ حکومت اسلامی مرزها تیره تر و نمایان تر شدند} ایرانیت جزوِ ذات هر ایرانی بود که دورافکندنی نبود، منتها بعضی اصرارداشتند که هر چه کمترخود را به آن مُتِمَسِک و متظاهر ببینند. این حالت و طرز احساس رفته رفته در دو مجرا شکل گرفت. و بصورت نوعی جهان بینی آمیخته به سیاست درآمد. قبول اسلام و مقاومت در برابرعرب، مشرب یک دسته گشت. دستۀ دیگر درمقابل،  جانبداری از مُستَحیل شدنِ ایرانیت را گرفتند. البته در موردعامۀ مردم وحتی خواص، گرایش مَشی دهنده تنها از ضمیرآگاه فرمان نمی گرفت بلکه ضَمیرنا آگاه درهدایت آن نقش عُمده ای داشت. از اینرو « وجدان ناآگاه» را باید در مسیر تاریخ ایران بسیار فعال شناخت که آن خود از عوامل وعوارض خاص مایه می گرفت .

درهرحال ما این دو خط موازی را در تاریخ هزاروچند صد سالۀ ایران می بینیم. در عین حال از امتزاج این دو خط یک تلفیقی به وجود می آید که انبوه عظیمی – شاید اکثریت، بر روی آن حرکت می کنند. این خط – هم این و هم آن بودن است، خطی سیال که بنا به اقتضا و مصلحت می تواند وزنه را به یکی از دو جانب سنگینی دهد…

چنانچه از گزارش استاد محمد علی اسلامی ندوشن در یافتیم این ایرانیان عرب ماب مانند مرتضی مطهری – علی شریعتی – علی لاریجانی – عزیز الله عطاردی.. و هزاران ایرانی پشت به میهن کرده و عرب ماب  دیگر بودند که راست و ناراست را چنان بهم درآمیختند که مردم ایران را از کندوکاو در تاریخ نیاکان خود بیزار کردند.   در این بهم ریختگی است که ما برای پیدا کردن گوهر راستی ناگزیر باید انبوهی از خاکروبه های  دروغ و ناراستی را زیر و زبر کنیم تا در میان آنهمه ناراستی تکه هایی از گوهر راستی را بدست آورده و فرا دست جویندگان دانش بگذاریم، و این همان نکته ای است که مرا وا می دارد تا پیاپی ازشما جوانانِ دانش پژوه درخواست شکیبایی کنم. امروز که هُمای فرهنگ ایران دارد از درون خاکستر خود سر برمی کشد تا بار دیگر سایه ی خجسته اش را برایرانشهر بگستراند، بسیار شایسته خواهد بود که ما با تاریخ وسرگذشت میهنمان آشنایی بیشتری داشته باشیم. پس برمی گردیم تا به آغازِ کارِ گسترش اسلام درعربستان نگاهی دوباره کنیم:

 … سده ها بدین سان گذشت و پیوسته برانبوه جمعیت و سختی زندگی اعراب افزوده می شد و ناگزیر بودند بندهای ایران و روم ومصررا از پیش برداشته برای رسیدن به زندگی بهترراه کوچ کردن را به روی خود بازکنند.

در این هنگام پیامبر اسلام پرچم فراخوانی برافراشت. یکی از نوید هایی که او به قوم خود می داد این بود که اگر دین وی را بپذیرند { عراق و ایران و سوریه } از آن ایشان خواهد بود، و از سوی دیگر دربهشت جاویدان جای خواهند داشت.{ شایان ژرف نگری است که آرمان پیامبر اسلام این نبود که از راه آیین خود، شادمانی و بهروزگاری به مردم ایران ارمغان کند و مردم ایران را بر نَردبان فراپویی جا دهد، بلکه آرمان این بود که ایران و عراق و سوریه را میدان تاخت و تاز هم تباران خود کند}.

عربهای اسلام آورده ای که در تنگیِ  معیشت می سوختند، به آرزوی آن که اگر پیروز شوند سرزمین های سرسبز و خرم عراق و ایران و سوریه و مصر را به چنگ خواهند آورد، و اگر کُشته شوند شهید شده به بهشت خواهند رفت و درکنارحور وغَلمان تا جاودان به عیش و نوش خواهند پرداخت، به همین انگیزه فرا خوان پیامبررا لَبیک گفتند و در زمان جانشینان وی به کشور گشایی پرداختند. استاد عبدالعظیم رضایی – گنجینه تاریخ ایران –  چاپ انتشارات اطلس – پوشنه پنجم  رویه 417

مُجاهدان مُسلمان هرسرزمینی را که می گشودند، بی درنگ کوچگاه عشیره ها و تیره های عرب می شد. « ابن خلدون مغربی » در تاریخ خود در بارۀ بسیاری از تیره های عرب درآغازِ اسلام چیزهایی نوشته که در زیر آورده می شود: « فلان قبیله در کشورهای اسلامی پراکنده شد یا در آغاز اسلام همگی کوچ کردند و کسی از ایشان در عربستان نماند» .

این که اکنون در سراسر عراق و مصر و شامات و سودان و شمال آفریقا و جاهای دیگر به عربی سخن گفته می شود انگیزه اش آن است که عربها دسته دسته برای فراراز فقر و گرسنگی و گریزاز بیابانهای خُشک بدون کِشت به این سرزمینهای آباد ریخته بودند، زیرا دردنیای قدیم برای پراکندن زبان در کشوری بیگانه جز کوچاندن انبوهی از مردم آن زبان بدانجا، و آمیزش با بومیان راه دیگر نبوده است. باری فروپاشی دولتهای ایران و روم که در این زمان به اوج خود رسیده بود کارِ یورش و کوچ عربها را به آن کشورها آسان کرد.

در آن روزگارِ پادشاهی های کوتاه و خون آلود که پس از زمان « خسرو پرویز» تیسفون را به آشوب و جنگ خانگی سپرده بود و… برخی از تیره های عرب چون « تَغلِب، و بَکر، و نَمر، و تَنوخ » که در کناره بیابانهای واقع در مرزها دستبرد های آغاز کرده بودند.

این عربها از مدتها پیش درهمسایگی ایران می زیستند، چنانکه در درون قلمرو دولت ساسانی نیز درعراق و پیرامون آن نبطی ها وعربهای زیادی بودند، از حیره تا  اُبَلّه و اهواز بیشتردربیابان، خیمه های بدویان عرب بر پا بود.

گذشته از حیره  و انبار در تمام سرزمین های قرار گرفته بین دِجله و فرات نیزعربها برای خود آبادیهایی ساخته بودند و بدین گونه عربستان در آن زمان گویی به نزدیک شط پیش آمده بود. با این حال شگفت آور نبود که اگر برخی وقتها که فُرصَتِ چپاول به دست این اقوام می افتاد واز پُلها و گذرگاههای مرزی چنانچه باید نگهبانی نمی شد، بدویها ی این کرانه به آبادیهای همجَواردرخاک ایران دست اندازی می کردند. عبدالحسین زرین کوب – تاریخ ایران بعد از اسلام رویه های 286 و 287  عبدالعظیم رضایی- گنجینه تاریخ ایران – پوشنه پنجم رویه 418

همانگونه که در پیش آورده شد، این بدویها در دوره پادشاهی خسرو پرویز در یک برخورد مرزی در جایی بنام « ذی قار » یا « ذوقار» دسته ای از لشگریان ایران را از میدان بدر کرده بودند و دیگر از فَروشکوه آنها ترس و بیمی در دل خود راه نمی دادند، از اینرو پس از خسرو پرویز ازآن همه آشوب و پریشانی روزافزون که در کارها روی نموده بود فرصت یافتند ودرآبادیهای نزدیک مرزتاخت و تازو کشتارو چپاول آغازکردند.  گنجینه ی تاریخ ایران – پوشنه پنجم رویه 418

جنگ ذیقار اگر چه در تاریخ ایران از لحاظ نظامی اهمیتی ندارد و ابداً موجب اثر و نتیجه ای نشده است، لیکن برخلاف، برای اعراب واقعۀ بسیار مُهمّی بوده، چه اولاً به ایشان فهمانده است که ایرانِ این زمان، ایران زمان شاپوروانوشیروان نیست، و لشکریان و پادشاه آن دیگرآن قدرت و سیاست سابق را ندارند وغَلبِه یافتن بر ایرانیان بر عرب که همیشه مخذول{بی بهره – سرافکنده} و کوفتۀ ایشان بوده امری است ممکن. ثانیاً چون هَرج و مَرج اوضاع ناگواری که پس ازمرگ خسرو پرویز دردربارو وضع سلطنت ایران رخ داد، هیچ کس به فکر گرفتن انتقام از قبیلۀ « بکر» و تنبیه آنان بر نیامد، بر عرب ثابت شد که داخلۀ ایران سخت خراب است و راه برای حمله و غارت وچپاول آن سر زمین باز. عباس اقبال آشتیانی – تاریخ ایران پس از اسلام – نشر نامک  رویه 48    

مرزبانان آن کرانه ها به انگیزه پریشانی و نا توانی و سُستی دولتِ مرکزی نمی توانستند آنها را چنانکه باید و شاید سرکوب نمایند، رفته رفته عربها دراین دستبُردها وتاخت و تازها هر روز گستاخ ترمی شدند، به ویژه آن که فرمانروایان ایران این دستبُردها را با خطر نمی دیدند، و درسرکوبی عربها تدبیری نمی اندیشیدند. کارهای شهربراز { یکی از فرماندهان سپاه خسرو پرویز که در سال 616 بر مصر چیره گردید و پس از شیرویه کوتاه زمانی بر کرسی پادشاهی ایران نشست} نیز در تنبیه این بدویان بیشتر به شوخی و بازی می ماند، و پیدا است که از آن نتیجه درستی گرفته نمی شد.

در آن هنگام که « شهربراز» بر تخت نشسته بودعربها به برخی از آبادیهای عراق دستبرد زدند. شهر براز دسته ای از سربازان را که به انگیزه  نبودنِ کارهای جنگی از چندی پیش در روستاهای آنجا به خوک بانی و مرغ چرانی سرگرم کرده بود، به دفع آنها گُسیل داشت!! و نامه ای به فرمانده عربها نوشت و این کار را چون اهانتی در حق آنها فرا نمود. ولی چنانکه چشمداشت بود این تدبیرِ نابخردانه که در واقع به جهت کوچک شماری عربها به کار می رفت، به انگیزۀ سرو صدایی که با آن به راه افتاده بود مُنجر به سُست ارادگی و تَرس و بیم همین خوک بانان جنگ نا دیده شد و شکست آنها، بدویان را دلیرترو گستاخ تر نمود.

هنگامی که «پوراندخت » بر تخت نشست این بدویانِ همسایه مرزی گُستاخ شدند و در بین تیره های عرب آوازه در افتاد که در بین نام آوران ایران مردی نمانده است و ناگزیر به درگاه زنی پناه برده اند!. این خبرها که در زیر چادرها و هفته بازارهای بدویان دهان به دهان می پیچید و پراکنده می شد، آنها را که از بی برگی و گرسنگی، گاه و بیگاه  و در هنگام فرصت یافتن به آبادیهای مجاور یورش می آوردند و کُشتار و چپاول می کردند،  بدین کار دلیرترکرد. دراین مُدت که تخت شاهیِ لرزانِ ساسانیان در مدت چهار سال دوازده پادشاه را برخود دید، اسلام با شتاب در بین تیره های عرب پراکنده می شد.  شیرویه و شهربراز و پوران و هرمزد و آذرمیدخت و خسرو و دیگران هر یکی چند روز بر این تخت نا پایدار قرارگرفتند و از آن فرو افتادند.

این دگرگونی و جابحایی شاهان که در «تیسفون» هر روزی تخت را در نوبت  یک مدعی تازه می نهاد در احوال و جایگاههای پایین تر مُنعکس می شد و با روی کار آمدن یک دسته در«تیسفون» در شهرها و حتی درآبادیها و درمرزها نیزچنانکه رسم است، درجایگاه و وظیفه کارداران دگرگونی روی می داد. هواخواهان پادشاهِ تازه ، کارگزاران شاه پیشین را کنارمی زدند ودرفُرصَتِ دیگر که اندکی بعد دست می داد دیگران سر کار می آمدند و این تازه کاران را پس می زدند. این احوال که در همۀ شئون و جایگاه ها انعکاس داشت البته درنزدیکی مرزها، عرب را که از سالها پیش همواره چشم به راه فُرصَت بودند گُستاخی می بخشید و به پراکندنِ اسلام دل می داد، به ویژه آن که به انگیزۀ دگرگونی وعوض شدنِ روز به روز مرزبانان و کار گزاران، گامهای سودمند و دنباله داری برای جلوگیری ازعربها برداشته نمی شد.

در این هنگام تیره هایی چند ازعربهای ربیعه در نزدیکی فرات می زیستند که بکربن وائل خوانده می شدند.  این عربها از قدیم در یمامه زندگی می کردند و در واحه ها و روستاهای آن کرانه جزتربیت نَخل وشُتُر، کشاورزی نیز می کردند، ولی جنگهای خانگی زندگی آنها را ازهم پاشیده، نخلستانهای آنها را دستخوش آتش سوزی کرد، به ویژه در زد وخوردهای خونینِ پی در پی که بین آنها و تیره  تغلِب روی می داد هردو تیره را که به هرحال خویشاوند نیزبودند نا توان کرد. در نزدیکی های پیدایش دولتِ ( کِندِه) در عراق که دسته ای از بکربن وائل که هسته اصلی دردولت آنها به شمار می آمد،هم  تغلِب وهم  بکر در ظاهر از بی برگی و در ماندگی، یمامه را در جزیره ترک کردند و راه عراق و کناره های فرات را پیش گرفتند. این تیره ها درعراق نیز مثل یمامه در پیمایش راه برخوردها کردند برسرهرچیزی برخی با دیگران علیه برخی دیگرهم پیمان می شدند و می جنگیدند. در وقت گُریزاز کناره های فرات ، باز تا قلب جزیره می رفتند و درهنگام یورش درپیرامون فرات و در نزدیکی مرز ایران با یکدیگر پیکار می کردند. هم چشمی های دولت کوچک حیره و  کِندِه ، و دولتهای خشمگین  تمیم و بکر و  تغلِب شهرها وآبادیهای کرانه فرات را در نزدیکی ایران در وضعی نا پایدار و نا آرام قرارداده بود .

نزدیک به واپسین روزهای زندگی پیامبر اسلام تا نزدیک خلافت ابوبکر، تیره های بکر و شیبان از آشفتگی و پریشانی دربار« تیسفون » سود جُسته مانند سالهای رویداد ذیقار به آبادایهای دور و بَر مرز، دَستبُرد آغاز کردند. دراین زمان، دیگردولت  لخمی {دولت حیره که خسرو پرویز آنرا از میان برداشت و سد بزرگی را که در برابرتازیان بود بدست خود فرو ریخت} که این چپاولگران را دردرازای بیابانهای بی فریاد عربستان نیز دنبال کند واز اندیشۀ دستبُرد و چپاول بازدارد. عبدالحسین زرین کوب – تاریخ ایران بعد از اسلام – رویه های 288 و 289. عبدالعظیم رضایی – گنجینه  تاریخ ایران – پوشنه پنجم رویه 421 ابو حنیفه دینوری – اخبار الطوال – برگردان صادق نشأت  رویه های 120 و 121

تیره حنیفه نیز که با پیدایی پیوستگی به تیره های بکر هنوز به ایران وفادار مانده بودند در یمامه درداستان ردّه وارد شده بودند و با سپاهیان اسلام گرفتاریهایی داشتند، از اینرو شیبانیها این بار نه ازمرزداران ایران چندان بیم داشتند و نه از بنی حنیفه  که ممکن بود در چنین ماجرایی به مثابه دست نشانده و مُزدورایران به پیگیری و تنبیه آنها دست بزنند. با این اندیشه، نزدیک به جریان رویداد گروه شیبانیها باز مانند دوره هرج و مرج پیش از یزدگرد به آبادیهای مرزی دستبرد زندند و چپاول کردند و در این زمان بنی حنیف خود در قضیه « ردّه » فرو پیچیده بودند ونمی خواستند جهت دفع شیبانیها وارد کارزار شوند. { پس از درگذشت محمد گروه بزرگی ازعربان که بزور شمشیر اسلام آورده بودند ازاسلام برگشتند، این کار تا بدانجا فرارفت که در میان بسیاری از تبارهای عرب، زنان دستان خود را رنگ می کردند و در شادی درگذشت پیامبر دف می زدند!. ابوبکر خالد ابن ولید را که از تبهکارترین سرداران سپاه اسلام بود به سرکوبی این مردم که در تاریخ اسلام بنام {اهل رده} نامیده شده و در سراسرعربستان و تا بحرین و عراق گستره بودند فرستاد، خالد با سرهای بریده ی آنها پایه های دیگ ساخت و زنان و کودکانشان را درآتش افکند،  کار بدانجا کشید که ابوبکر خود نیز یکی از آنها را بدست خود درآتش افکند و سوختن او را تا پایان تماشا کرد. اینکه گاهی در اینترنت دیده می شود که عربها برخی را نفت بر پیکرشان می ریزند و به آتش می افکنند دنبالۀ همین کار و همین آموزه است}.  

دولت عربی حیره از چندی پیش به دست شاهان ایران از بین رفته بود، با اینهمه هنوز، هم در حیره، و هم در انبار، بیشتر مردم عرب بودند. کیش مسیح در بین آنها پراکنده شده بود و از خط و سواد هم بی بهره نبودند. در آبادیهای دیگر نیز که همجوار مرز ایران و درواقع ازآنِ قلمرو ایران بود، نبطی ها و عربها در کنار ایرانیان می زیستند.

در این هنگام سرکرده دو گروه از تیره های بکربن وائل که در آن زمان گُستاخ ترین و بی باک ترین عرب بشمار می رفتند دو مرد نامور به نامهای مُثنی بن حارثه شیبانی  و سوید بن قُطبه عجلی بودند که یکی از بنی شیبان و دومی از عجل بن لُجیم.

سُوید در کرانه اُبَلّه و بَصره  بر آبادیهای مرزی ایران دستبُرد می زد و چپاول می نمود و مُثنی در کرانه های حیره.

از سالها پیش ازهنگامی که نا توانی و فرو پاشی نیروی مرکزی در ایران آشکار شد، این بدویان به این کارها دلیر تر و بی پرواترشدند و به دهقانان و کشاورزان و روستاهای مرزی دستبرد می زدند وهرچه را بدست می آوردند چپاول می کردند، و چون مرزبانان ایران آنها را دنبال می کردند به بیابان ها می گریختند و دورمی شدند. 

مُثنی گستاخ تروهوشیارتربود و از اینرو در این چپاولها و دستبُردها نیز بیشتر نام و آوازه یافت. وی در  خَفّان قرار گرفته و در کرانه صحرا نزدیک حیره  چادر وخرگاه زده بود و ازآنجا به راهزنی و غارت و چپاولگری به آبادیهای نزدیک می رفت.

باید دانست که در بین شیوخ عرب و در بین بدویان آن کرانه مُثنی یگانه کسی نبود که به این چپاولگریها و دستبُردها می پرداخت. ولی وی ازدیگرهمگنان خود در کار چپاول و غارتگری دلیرترو گستاخ ترمی نمود. مثنی در نزدیک به پایان جنگ ردّه { برگشت مسلمانان از اسلام »، اسلام آورد و بدینگونه خود را به مُسلمین بست تا بلکه تمام اعراب مسلمان را در کارچپاولگری در پشت خود داشته باشد. در این زمان سپاه اسلام در دنبال نابودی اهل ردّه و مشرکان تا نزدیکی فرات آمده بود. گویا پس ازآن که اهل ردّه در شهرهای یمامه –  تمیم – و بحرین به سختی شکست خورده بودند، و حال نوبت پیوست کردن سواد حیره به قلمرو اسلام رسیده بود. در این زمان خالدبن ولید به عراق آمد. گنجینه تاریخ ایران – پوشنه پنجم رویه 424 .  ابو حنیفه احمد بن دینوری – اخبار الطوال- برگردان صادق نشأت رویه 122 –  عباس اقبال آشتیانی – تاریخ ایران پس از اسلام رویه 49

دراین روزگار، کارِ پیامبرِاسلام استوار شده و رونق یافته بود، بنا براین درسال هشتم هجرت برآن شد که عربهای بَحرین را نیز به اسلام فراخواند. درآن هنگام مرزبان بحرین « سی بخت» یا « سه بخت» نام داشت و شیخ عربها « منذربن ساوی » بود.

 پیامبر«علاء بن حَضرمی» را با پیام و نامه برای مرزبان وهم برای شیخ عرب بحرین گسیل داشت. در این نامه اهل بحرین به اسلام فرا خوانده شده بودند بدین شرح: نماز بگزارند و زکات بدهند و فرزندان را به مجوسی نپرورند و آتشکده ها را ویران سازند وگرنه باید جزیه بپردازند. زرتشتیان و یهودیان بحرین جز شماری اندک اسلام را نپذیرفتند ولی پرداخت جزیه را پذیرفتند و لیکن شمارزیادی ازعربها اسلام اختیار کردند که جزیه نپردازند.

انگیزه ی این حالتِ پذیرش و سرفرود آوردن که عربها و شماری از زرتشتیبان بحرین نسبت به اسلام نشان دادند، در ظاهرآن بود که کاراسلام در آن روزگار درسراسر جزیرة العرب روی به اوج داشت در صورتی که تیسفون و دربار ساسانیان دچار ناتوانی و پریشانی وهرج ومرج بود و در بحرین دیگرهیچ کس را از دربار شاهانِ ناتوان چشمداشتِ وامید کمکی نمی رفت. از این رو با ورود علاء حضرمی آنها که اسلام را نپذیرفتند نا چاربه دادن جزیه شدند. لیکن پس از وفات پیامبر، مانند بسیاری ازعربهای دیگربه گُمان آن که مگردولت اسلام هم نابود خواهد شد از فرمان خلیفه سر فرو پیچیدند و«مرتد» شدند.  در این گیرو دارِ ردّه ، مسلمانان عرب هم مانند زرتشتیان بحرین بر دولت خلیفه شوریدند.

علاء حضرمی به فرمان ابوبکر با آنها به جنگ پرداخت. از سویی با عربهای عبد قیس می جنگید و از سوی دیگر با  اسپهبد زرتشتی . سر انجام علاء حضرمی نامه ای به ابوبکر نوشت و در دفع شورش که خود نا توان شده بود یاری خواست. خلیفه هم خالدبن ولید را که دریمامه بود ودرآنجا تازه از کارحنیفه پرداخته بود به بحرین روانه کرد. خالد چندی در بحرین با این مُرتدان جنگید تا آنها را بزیر فرمان آورد. پس ازآن نامۀ ابوبکر به او رسید با دستورحرکت به سوی عراق {در آن زمان عراق بخشی از شاهنشاهی ایران بود}.

در این که خالد از کدام سو به عراق آمده بین نویسندگان ناسازگاری است. در هر حال،  جنگ های خالد درعراق، بی تردید بیشتر دستبردها و زد و خوردهایی بوده است که دردنبال جنگهای اهل رده انجام گرفته و صورت یک لشکر کشی آراسته و با آهنگِ فتح ایران نبوده  است. باید دانست که بیشتر عربهای تغلِب و تیره ها ی هم پیمان آنها که در پیمایش این زد وخوردها مورد یورش خالد قرار گرفته اند کسانی می بوده اند که در رویداد ردّه با مرتدان عرب پیوند و همکاری داشته اند، یا از بحرین ویمامه از پیش خالد به عراق گریخته بودند وخالد هم با فرمان ابوبکر به دنبال آنها به عراق آمده است. روایتی دیگر هست که ابوبکر چنین قرارداده بود که خالد از سوی پایین فرات روی به حیره آوَرَد وعیاض بن غنم فهری از سوی بالای آن و از این دو تن آن که زودتر به «حیره» درآید فرمان ازآن او باشد.  در این صورت آن که زودتر به حیره درمی آمده می بایست آهنگ مدائن کند وآن که دیرتررسیده است درحیره بماند. این بود آن نقشه ای که برخی گفته اند ابوبکر برای گشودن مدائن داشته است. این سخن به هیچ روی باداده های تاریخ برابری ندارد، چرا که درآن زمان در پی برگشت  عربها ازاسلام، ابو بکر به اندازه ای گرفتارِ جنگهای رَدّه  بود که هرگز نمی توانست اندیشۀ جنگ با ایران را بخود راه دهد، چنانکه بعدها نیزعُمر و دیگرمسلمانان هم ازاین کار اندیشه و بیم و ترس داشتند. گنجینه تاریخ – پوشنه پنجم رویه 426

انگیزه آمدنِ خالد به عراق چنانکه از درنگ کردن در لشگر کشی او بر می آید تنبیه عربهای عراق و هم پیمانان اهل رده بوده ، ولی نا چار به برخورد با لشگریان ایران شده و جنگها و پیروزیهای سپاه اسلام را از آن میان پدید آورده است . تاریخ ایران بعد از اسلام رویه های 294 و 295

نزدیک به واپسین روزهای خلافت ابوبکر که جنگهای رَدّه پایان یافته بود  سلمان فارسی و مثنی بن حارثه شیبانی به خلیفه نامه نوشتند و او را از پریشانی و هرج و مرج عراق و ناتوانی و سُستی دولت ساسانی آگاه ساختند.

ابوبکرمُثنی را نمی شناخت، از حال و کاراو پرسید گفتند که از نامداران عرب است. چندی بعد مُثنی خودش آهنگ مدینه نموده با خلیفه دیدار کرد و برای دستبُرد به ایران و چپاول با او هم پیمان شد، چنین قراردادند که ابوبکر شماری از سپاه مسلمانان را به عراق گُسیل دارد، ولی بر خلاف چشمداشت مُثنی خلیفه اِمارت مُسلمانانِ عراق را به او که تازه مسلمان شده بود وانگذاشت و خالدبن ولید را که درآن زمان تازه شورش اهل رده را در یمامه و بحرین فرونشانده بود بدین کار مُهم فرستاد.

باید دانست که لشکرخالد در این زمان بسیارنبود، زیرا کسانی که در دفع شورش اهل رَدّه با او همراهی کرده بودند بیشترشان به حِجاز رفتند و درمَدینه ماندند، ولی شماری که زیاد هم نبودند با اوهمچنان همراه شدند. این معنی خود نشان می دهد که آمدن خالد به عراق جهت اجرای نقشه جنگ، و به آهنگ یورش به ایران نبود. درواقع ابوبکر نمی خواست عربهای بکربن وائل را با لشگریان مدینه کمک کند. تنها برآن بود که از سوی خود برای آنها امیری بفرستد. امیری که درهمجواری مرز ایران به دلاوری و شایستگی او اعتماد توان کرد و گذشته از آن دارای دین تازه و نماینده  خلیفه به شمارآید. درآن زمان اندیشه گرفتن ایران وجنگ با دولت ساسانی بدون تردید به خاطرخلیفه نمی گذشت. تردیدی نیست که مُثنی با پذیرفتن اسلام پای عربهای حجازرا به کرانه های عرب نشین عراق باز کرد و آنها را درغارت و چپاول گُستاخ تر نمود و گرفتاریها ی ساسانی را درکارهای درونی برای آنها روشن نمود.

خالد بن ولید چون در یمامه و بحرین ازجنگ اهل رَدّه آسوده شد به فرمان خلیفه آهنگ عراق کرد ابوبکر به او فرمان داد که ا زسوی اُبَلّه به عراق رود و درراه از تیره های عرب کسانی که با اهل رَدّه جنگیده اند در صف یاران خویش بپذیرد و کسانی را که در شمار اهل رده بوده اند در بین یاران خویش راه ندهد. پس ازآن به مُثنی و برخی دیگر از بزرگان عرب هم که درعراق بودند نامه نوشت وازآنها خواست تا دراُبَلّه به سپاه خالد بپیوندند. در آن روزگاراُبلّه شهری بود نزدیک خلیج {تا اندازه ای درجای کنونی بصره} هوایی گرم و تب خیز داشت، ولی چندی بعد به انگیزۀ صفا و آبادی، نزد عرب از جنات اربعه به شمارآمد. اُبلّه  پادگان و پاسدارخانه ای داشت و در قلمرو ساسانیان بود، ولی نام آن یونانی است. به هر حال درآن روزگار شهری کهنه و قدیمی به شمار می آمد. این کرانه ها در آن زمان آبادان بودند.

جنگ زنجیر

سپاهیان دراُبلّه سه دسته شدند: یک دسته همراه مُثنی بود، با دیگر سران بکر، دسته دوم همراه عدی بن حاتم بود با طی و همراه عاصم بن عمرو با تمیم  و دسته سوم همراه با خود خالد بود. هر دسته ای از یک سو به جُنبش درآمد و قرارشد درجایی به نام حفیر هرسه دسته گردآیند. مرزبان این کرانه در این زمان یکی از سواران بود بنام هُرمَزد. این هُرمَزد از سوی بیابان با راهزنان و چپاولگران عرب سرو کار داشت، و از سوی دریا با دزدان دریایی که از دریای هند به سوی خلیج فارس می آمدند. هُرمَزد چون از آمدن خالد آگاه شداز تیسفون کمک خواست و خود با سپاهی که داشت به سوی حفیر و به جلوگیری ازخالد شتافت. در جایی به نام کاظمه که آب بوده بر سر راه و در دو منزلی جاده بین بحرین و بصره بین دو سپاه ایران وعرب برخوردی رویداد.

 در گیرودارجنگ، هُرمَزد سردار ایرانی بدست خالد بن ولید کشته شد و سپاه بی سردارِایران رو به فرارنهادند. دو سردار دیگر ایرانی بنامهای قباد و انوشجان که ازخاندان شاهی و پیشرو لشگرهُرمَزد بودند نیز فرار کردند، رخت و کالای هُرمَزد درمیانِ غنائم بسیار، بدست عربهای مُسلمان افتاد، که از آن، بهره خلیفه را همراه با خبر پیروزی به مدینه فرستادند. این پیکار را ذات السلاسل  یا جنگ «زنجیر» گفته اند زیرا در آن جنگ سپاه ایران گِرد قرارگاه خویش زنجیرکشیده بودند. اینگونه آرایش جنگی برای عربها به کلی تازگی داشته است.. روایتی هست که به دستور فرماندهان، سربازان را به ردیف به زنجیر بسته بودند که کسی فرار نکند، این روایت دروغ محض است، چون اگر چنین کرده اند آیا نمی دانستند که اگر یکی از سربازان کشته شود بار گرانی به دوش سرباز کشته نا شده می گردد و این کارازهیچ آدم نا بخردی سر نمی زند چه رسد به یک مرزبان و یا فرمانده سپاه.

باری فراریانِ سپاه «هُرمَزد» در نزدیکی مزار، ودرکنار نهری فرودآمدند.«قارن» هم که ازمدائن به کمک هُرمَزدآمده بود به آنها پیوست. دراین لشگرگاه  قباد وانوشجان هم که گریخته بودند به یاران خود پیوستند. خالد نیز که به دنبال فراریان بود بدین جایگه دررسید. جنگ سختی درگرفت که شمار زیادی از مسلمانان و ایرانیان کشته شدند وقارن و انوشجان نیز در این پیکار جان باختند، و برخی از سپاه ایران درآب  فرو رفتند و کشته شدند.  در این رویداد نیز اسیروغَنیمَت فراوان بدست مسلمانان افتاد که بهره ای از آن به مدینه فرستاده شد. در سراسراین راه برزگران و کشاورزان بیشتر به سازش سر فرود آوردند وجزیه پذیرفتند. { این آن چیزی است که علی شریعتی و همتایان اواستقبال با آغوش باز می نامند}.

دربین اسیرانی که در این پیکار به مدینه فرستاده شدند شخصی نصرانی بود که بعد ها  حَسَن بَصری از او به دنیا آمد.   به هرحال کسانی ازعربها که نصارا و جزو رعیت ایران به شمار می آمدند، در این زد وخوردها جانب ایران را گرفتند و این کار خشم وکینه توزی و عَصَبیَت قومی را درمیان عربها تجدید کرد.

جنگ وَلَجَه

خالد ازمزار بسوی استان « کسگر» رفت، آنجا با دسته ای از سربازان ایران برخود کرد که سر کرده شان اندرزگر خوانده می شد. در اینجا گذشته از سپاهیان ایران، شماری ازعربهای « بکری» که در بحرین با مسلمین جنگیده بودند با مسلمانان  به جنگ بر خاستند{نشان دیگری از استقبال ایرانیان با آغوش های گشوده!!}. جنگ سختی رویداد و خالد، دلاوری از ایرانیان را که هزارسو خوانده  می شد بکشت. گویند پس از کشتن او در میدان جنگ خوردنی خواست، از آن که سه روزبود تا ازاین که با چنین دلاوری در جنک چه خواهد کرد چیزی نخورده بود!!.  جنگ وَلَجَه سخت و خونین  بود.. اندرزگر در بیابان از تشنگی درگذشت. شماری از عربها و ایرانیان اسیر شدند، برزگران و کشاورزان سازش کردند و جزیه پذیرفتند.{ و بگفته ی علی شریعتی احساس کردند که دین اسلام همان گمشده ای است که بدنبالش می گشته اند}.

 پیکار اُلیس

با اینهمه  نصارای بکری که در وَلَجَه شکست خورده بودند به کینه کِشی خونهایی که از آنها در پیمایش جنگ با مسلمانان ریخته شده بود بار دیگر با عربهای نصارا هم پیمان شدند. این بار پیکاردرجایی بنام « اُلیس» که روستا  یا دِژی ازآبادیهای انبار، و در کرانۀ  راست فرات قرارداشت، و نخستین آبادیِ مهم عراق بود رُخ داد، و در این حدود بهمن جاودویه سردار ایران نیزازسرهنگان خویش یکی را بنام  جابان به یاری آنها گُسیل داشت. جابان با سپاهیان خویش به اُلیس رفت ودرآنجا فرودآمد. خالد نیزکه دردنبال عربهای بکری برای سرکوبی آنها می آمد به این کرانه رسید، هنگام ورود سپاهِ خالد، یارانِ جابان خوان گسترده و نان می خوردند. خالد که با پیشروان سپاه خویش برسرشان رسید به او اعتنایی نکردند و از سرخوان بر نخواستند!. این کار برخالد گران آمد و کینۀ آنها را بدل گرفت و سوگند یاد کرد که از ایرانیان چندان بکُشد که جوی خون روان شود..

جنگ درگرفت و هردو سو برای پیکار آماده شدند. جابان و یارانش چون چشم به راهِ رسیدنِ کمک از بهمن جادویه بودند سخت ایستادگی کردند، و خالد نیز با یاران خویش پای فِشرد. سر انجام ایرانیان بر اثرِ نرسیدن کمک فراری شدند، شماری از آنها کُشته و شماری هم اسیر گشتند. خالد که ازخونسردی و بی اعتنایی لشکر جابان هنوزخشمگین بود و کینه دردل داشت، برای آن که به سوگند خویش وفا کرده باشد فرمان داد تا اسیران ایرانی را گردن بزنند!!.. نوشته اند یک روز و یک شب از این اسیران می کُشتند و خون روان نمی شد{ خون بزودی لخته می شود و از رفتن می ماند} سرانجام یکی ازسپاهیان خالد بنام  قمقاع گفت اگر تمام آدمیان را بکشی خون روان نخواهد شد. پس فرمان ده تا آب بیاورند و بریزند که با خون آمیخته و سوگند اجرا.همین کار را کردند و سوگند خالد اجرا شد .

عبدالحسین زرین کوب – تاریخ ایران بعدازاسلام  رویه های 289 و 299    دکتر جواد مشکور– تاریخ سیاسی ساسانیان- پوشنه دوم رویه های 1314 1315 – فارسنامه ابن بلخی رویه 116 استاد عبدالعظیم رضایی – گنجینه تاریخ ایران پوشنه پنجم رویه 427 تا 433

در همین جا شایسته است که یکبار دیگر نوشته های عرب مابان را هم نگاهی دوباره بیندازیم:

.. وجود فسا د و تبعیض های طبقاتی در جامعه و نفرت مردم از رژیم ساسانی و روحانیون زرتشتی باعث شد تا ایرانیان اسلام را با آغوش باز بپذیرند! بطوریکه ایرانی بعد از برخورد با اسلام اولیه احساس کرد که دین اسلام همان گمشده ای است که بدنبالش می گشته است! برای همین مذهب خودش را ول کرد، ملیت خودش را ول کرد، سُنت های خودش را ول کرد، و بطرف اسلام   شتافت…».  علی شریعتی:علی و حیات بارورش پس از مرگ 

..علاقه ايرانيان به دين مقدس اسلام از همان آغاز ظهور اين دين مقدس‏ شروع شد. قبل ازاينكه شريعت مقدس اسلام توسط  مجاهدين مسلمان به اين‏ سرزمين بيايد، ايرانيان به آئين اسلام گرويدند و با ميل و رغبت  ‏به احكام   قرآن تسليم شدند و از جان و دل در ترويج شريعت اسلام كوشش‏ نمودند و حتی درراه اسلام و مبارزه با  معاندين نبی اكرم جان سپردند…». عزیز الله عطاردی: خدمات ايرانيان به اسلام از كی شروع شد  

  .. مسلمان شدنِ ایرانیان چندان از روی  ترس و اجبارنبود. ایرانیان  با میل باطنی خود به (معنویت اسلام )  صادقانه روی آوردند، گروهی هم برای اینکه جزیه ندهند مسلمان شدند!!.». دکتر مُعزی در گفتگو با رادیو فرانسه

..  آخر کدام دشمن ناجوانمردی است که نهضت اسلام را درردیف حمله ی اسکندرومغول قرار دهد؟  ایرانیان فکور و اصیل با آغوش باز اسلام را  پذیرفتند و با تَدَبُر و تفکر، در طول  دو قرن  به تدریج  بدون هیچ عمل جابرانه ای اسلام آوردند، وتا زمانی که به دین زرتشت بودند در پناه  اسلام بودند، و اسلام با آنها معامله اهل کتاب می نمود ، از آنها بجای خمس و زکات جزیه می گرفت و آ نها را در امورعبادی خود آزاد  گذاشته بود، بدون هیچ ناراحتی  در پناه و امن اسلام جان و مال وعِرض و ناموسشان محفوظ بود!.». آیت الّله سید محمد حسین حسینی تهرانی: نور ملکوت قران..

چون جابان و یارانش با خالد و سپاهیانش در آمیختند، خوردنیها، با خوانها همچنان بر جای مانده بود. شکست سربازان ایران آن خوان را به تاراج مسلمانها داد. مسلمانان در خوان افتادند و آن را چپاول کردند. ازآن خوردنیها بسیاری برای آنها تازگی داشت و در حیرت وشگفتی فرو می رفتند. چنانکه برخی حلوای قند ندیده بودند می ترسیدند که زهرباشد وبرخی دیگر نان « نازک » نخورده بودند گمان می بردند که کاغذاست. در آن گیرودار چپاول وآشوب، مسلمانان که از پیروزی مَسرورشده بودند به مسخرگی پرداختند. یکی نانی را که عرب رقاق می خواند بر می داشت و می پرسید این ورق های سپید چیست؟  باری در این جنگ خالد اسیران بسیار بِکُشت وغنائم بسیارهم بدست آورد که بهره ی خلیفه به مدینه فرستاده شد. تاریخ گزیده چاپ دکتر عبدالحسین نوایی رویه 171  تاریخ ایران بعد از اسلام رویه 300 – ابن اثیر- تاریخ کامل اسلام و ایران – چاپ مصر- پوشنه دوم رویه265   گنجینه تاریخ ایران پوشنه پنجم رویه 433

خالد ابتدا به طرف حیره که اوّل آبادی ایران غربی و برکنار بادیه عربستان بود متوجه شد. اهل حیره تسلیم شدند و در سال دوازدهم هجری مبلغی گزاف به سپاه اسلام بخشیدند تا ازخون ایشان درگذشت و قرارگذاشتند که هر سال نیز خراجی به مسلمین بپردازند وخالد تسلیم ایشان را به این شرط پذیرفت که ازاین تاریخ به بعد مردم حیره جاسوی مسلمین بر ایرانیان باشند{ نمونه ی دیگری ازمعنویت} وجوه غَنایِم را هم به مدینه فرستاد و این اوّلین مالی بود که مُسلمین به مدینه به عنوان تقسیم بین مسلمانان دیگر فرستادند{ این آن چیزی است که بنام قسط اسلامی – عدل علوی – عدل ابوبکری و عدل عُمری.. و امروزه بنام اسلام راستین در ذهن و روان و اندیشه ی ما ایرانیان کاشته و پرورانده اند، و ما  بی آنکه بدانیم قسط اسلامی چگونه قسطی و عدل علوی چگونه عدلی است خون یکدگردرراه آن بر زمین می ریزیم}.

با فتح حیره از طریق وادیِ فُرات، راه جنوبِ عراقِ عرب و جُلگۀ خوزستان بر روی سپاه اسلام گشوده شد. خالد بیدرنگ مُثنی را مأمور شوشتر کرد و یکی دیگر از سران عرب را به فتح بندر اُبلّه فرستاد و خود به تسخیر آبادیهای کنار فُرات مشغول شد، از آنجمله به شهر انبار درکنار فُرات، محل ذخیره و آذوقه لشکر ایران حمله برد و پس از محاصره و سوختن قسمتی از حومۀ آن شهر، مردم آنجا را به تسلیم و دادن مالی مجبور ساخت.

خالد تا ربیع الاوّل سال 13هجری در عراق بود و دراین مدت او و سپاهیانش به مردم بلادِ سرحدی ایران از کشتن و غارت اموال و به اسیری بردن زن و کودک صدمات بسیار زدند و در پاره ای موارد بدون هیچ اغراقی از کشتن مردم بیگناه به اسم اینکه اسلام قبول نکرده اند جوی خون راندند. عباس اقبال آشتیانی – تاریخ ایران پس از اسلام  رویه 49    

{دراینجا دو نکته ی شایان ژرف نگری است.  نخست اینکه خالد ابن ولید که یکی از فرو مایه ترین و خونریزترین کسان در تاریخ جهان است از سوی پیامبر اسلام« سیف الله» یا «شمشیرخدا» نامیده شد، که این خود نشان دیگری از «معنویت » است، زشتکاریهای این خونریز بزرگ تاریخ آنچنان دل آشوب بود که روزی ابوبکر از محمد درخواست کرد که دست او را از سر مردم بیگناه کوتاه کند، و محمد در پاسخ گفت: شمشیری را که الله از نیام بیرون کشیده است من در نیام فرو نخواهم کرد.  دوم اینکه در پانویس همین رویه، درست در جایی که اقبال آشتیانی می نویسد:« دراین مدت او و سپاهیانش به مردم بلاد سرحدی ایران از کشتن و غارت اموال و به اسیری بردن زن و کودک صدمات بسیار زدند و در پاره ای موارد بدون هیچ اغراقی از کشتن مردم بیگناه به اسم اینکه اسلام قبول نکرده اند جوی خون راندند» ناشر ( بیگمان بدستور وزارت ارشاد اسلامی)  نوشته است: توده های مردم ایران که از ظلم و بی عدالتی حکومت ساسانی به جان آمده بودند با طیب خاطر از لشکر مُسلمین استقبال نمودند و خود از زن و مرد به کمک و یاری آنها شتافتند و آنهایی که در مقابل مسلمانان ایستادند و جنگیدند کسانی بودند که منافعشان را در جامعۀ طبقاتی دوره ی ساسانی می جستند.  قصد مسلمانان از حمله به ایران، جهاد در راه خدا بود نه جمع آوری غنایم!!! و در این راه رأفت و مدارا با اسرا و زنان و کودکان سرلوحۀ اعمالشان بود!!..

بیاد دارم که یکسال پس از روی کار آمدن حکومت اسلامی در ایران، فیملی بنام (محمد) با بازیگری آنتونی کویین دریکی از سینماهای بزرگ ایران بنمایش گذاشته شد. در جایی از این فیلم هنگامی که خالدبن ولید برای نخستین بار پا بمیدان گذاشت، تماشاچیان ایرانی همه یک سدا برای او کف زدند و هورا کشیدند!!  من از شرم از تالار سینما بیرون آمدم..  هنوزپس از سی سال که از آن رخدا می گذرد برای کف زدن و هورا کشیدن ایرانیان برای چنین خونریز ایرانسوزی در دلم خون گریه می کنم. 

جنگ امغیشیا

خالد پس از پیروزیِ رویداد اُلیس به امغیشیا رفت که شهری در آن دور و بر بود و آلیس روستا یا دژی از آن به شمار می رفت. آن جا را خود مردم خالی کرده بودند.{ به سخن دیگر به پیشباز نیامده بودند} با این حال همه دستاوردهای  جنگی بسیار درآنجا به چنگ مسلمان افتاد. خالد شهر را که تهی از مردم بود ویران کرد { تا قسط و برابری و معنویت وعطوفت اسلام را در برابر داوری تاریخ بگذارد}.. پس از چپاول و ویران کردن شهر از آنجا آهنگ حیره نمود. و چون حیره را گرفت به سوی انبار روانه شد .

این شهر به منزله دروازه ای بود که دنیای خاور را بر روی مردم می گشود، و گذشته از آن به انگیزه موقعیتی که داشت در ترتیب کار آبیاری  سواد { سرزمین عراق} بسیار با اهمیت شمرده می شد از این رو درکارِ لشکرکشی هم در این زمان برای ایران و روم شایان اهمیت بود.

واقعۀ  جِسر ( رمضان سال 13)

مردم حیره از قدیم بر روی شط پلی ساخته بودندکه به توسط آن به ساحل چپ رودخانه می آمدند واز این طریق با عراق ارتباط داشتند. این پُل در این تاریخ سُست و در پاره یی  قسمتها خراب شده بود. ابو عبید { فرمانده سپاه عُمر} به تعمیر آن اَمر داد و چون از اصلاح آن فارغ شد با عده ای از سپاهیان اسلام از شط گذشت. ایرانیان در این طرف رودخانه به سرداری مرادنشاه که پادشاه ایران او را بهمن و عرب ذوالحاجب یعنی دارای ابروان دراز لقب داده بودند، جلوی لشکریان ابوعبید را سدّ کردند{ به سخن دیگردر اینجا نیز برای پیشباز آغوش نگشودند} و جنگ سختی در گرفت و جمع کثیری از مُسلمین بدست ایرانیان به قتل رسیدند از آن جمله ابوعبید و برادر و برادر زاده اش هلاک شدند و مُسلمین شکسته و منهزم  به سرداری مُثنی بحیره برگشتند و خبر هَزیمت خود را به مدینه به عُمر نوشتند. شکست جِسر و قتل ابوعبید چنان عمر را متأثر کرد که در مدت یکسال از شدت تألم نام عراق را بر زبان نمی آورد، تا اینکه پس از گذشتن سالی او در مدینه و مُثنی در حیره مردم را به «جهاد بر ضِدّ اهل ایران»  تحریص و « به خزاین ملوک ساسانی تطمیع کردند» {آیا براستی مردم ایران از چنین جُنبش ایران ویرانگری با آغوش باز پیشبازکردند؟؟ } حتی خلیفه هر کس را که می خواست به غزای شام رود به سمت ایران روانه می کرد، از آن جمله ، جریربن عبدالله  بَجَلی  را با اتباعش به آبادیهای ایران مأمور ساخت و او با خلیفه قرار گذاشت که ربع غنائمی را که کسانش از این عمل به چنگ می آورند مُلک ایشان باشد و خلیفه هم پذیرفت!!.. { نمونه ی دیگری از عدالت و معنویت و قسط اسلامی}

اما ایرانیان با وجود چنین فتح درخشانی که حاصل کرده بودند و با فرصت یک ساله که در دست داشتند به علت پریشانی اوضاع داخلی ابداً به فکر تدبیر کار مسلمین و پیش بینی حملۀ آیندۀ ایشان نیفتادند و چنین تصور کردند که در نتیجه شکست جِسر به کلی خطر عرب و اسلام دفع شده است .

جریر بن عبئالله بجلی با جمع کثیری از اعراب به سمت سواد عراق و درۀ وسطای فرات سرازیرشد . چون خبر حرکت ایشان به ایران رسید، یزدگرد سوم که تازه از بحرانهای پیاپی بر تخت متزلزلِ ساسانی جلوس کرده بود، سرداری را بنام مهران پسر مهر بنداد همدانی با دوازده هزار لشکر به جلوی جریر و یاران او فرستاد، اما این سردار به جای آنکه مانند بهمن ذوالحاجب درساحل چپِ فرات چشم براه مسلمین بنشیند، پیشدستی کرده از پُل گذشت و در آن طرف شط در محل نخلیه}- { در نزدیکی کوفه کنونی }  با اصحاب جریر و مُثنی روبرو گردید. در این جنگ که به واقعۀ نخلیه یا بمناسبت نام سردار ایرانی به یوم مِهران معروف است ، ابتدا  برادر مُثنی کشته شد. لیکن این قضیه به جای آنکه مُثنی را دل شکسته ودر پایداری سست بگرداند برخلاف، بر شدّت کینه و جلادت او افزود و مُسلمین را به حملۀ جمعی بر سپاه ایران واداشت. مهران در جنگ کشته شد و لشکریان او منهزم شدند. یاران جریر و مُثنی پس از عبور از فرات دست به کشتار مردمِ بیگناه گذاشتند و طولی نکشید که تمام ساحل چپ فرات تا نزدیکیهای مدائن،  پایتخت ایران در زیر سُمّ  ستور این جماعت بیابانی پایمال گردید. عباس اقبال آشتیانی – تاریخ ایران پس از اسلام – رویه های 50 و 51   در اینجا نیز ناشر به فرمان وزارت ارشاد در پانویس این رویه می نویسد:   کسانی که با سپاه مسلمین می جنگیدند سربازان و وابستگان حکومت ساسانی بودند!! وگرنه مردم ایران با آغوش باز از سپاه اسلام استقبال کردند…  

در اینجا بخش هشتم این پژوهش را بپایان می بریم  و ادامه ی این جستار را به بخش نهم وا می گذاریم.

پاینده ایران – هومر آبرامیان

                                       

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: