دانش نیک بینش نیک منش نیک
بخش یازدهم: چگونگی اسلام پذیری ایرانیان
در بخش دهم این پژوهش، چگونگی شکست سپاه ایران را از تازشگران مسلمان و کُشته شدن رُستم فرخزاد را درآن آوردگاه خونین بررسی کردیم. در این پژوهش که درمیان انبوهی ازنوشته های گوناگون انجام گرفت، زشتکاریهای خسرو پرویز، واپسین پادشاه توانمند ساسانی را دیدیم که با کوتاه کردن دست خاندان « بنی لَخم» ازفرمانروایی «حیره»، زمینه ی گستاخی و یورش تازیان را به ایران فراهم آورد..
پریشان روزگاری ملت ایران را پس از کُشته شدن خسرو پرویز بدست پسرش «شیرویه» که از «مریم» دختر امپراتورروم زاده شده بود، و بهم ریختگی سامانه ی سیاسی کشوررا دیدیم که در کمترازچهارسال، یازده پادشاه یکی پس از دیگری برتخت شاهنشاهی ایران فرازآمدند و در کوتاه زمان بدست موبدان یا اسپهبدان پایین کشیده شدند..
سُستی و زبونی، وترسِ ایرانسوزِ رُستم فرخزاد را دیدیم که چگونه جان خود و سپاهیان زیرفرمان خود، و تاج و تخت شاهنشاهی ساسانی را بر باد داد و ایران را درهراسناک ترین وتیره ترین گرداب تاریخ فرو افکند..
خیانت چهارهزار تن ازسپاهیان ایران، به فرماندهی سیاه دیلم « فرمانده ی عرب تبار درارتش ایران» را دیدیم که در گرماگرم تاراج تازیان، پشت به میهن کردند وگوشت و پوست واستخوان و روان و والامندی خود را بزیر پای تازیان افکندند..
خیانت و فرومایگی برخی از ایرانیان را دیدیم که: «.. شبی مردی از اشراف آن شهرمحرمانه به ملاقات ابو موسی رفت و به او گفت: آیا حاضری که به من در بارۀ خود و خانواده و فرزندان وکسان و مال ومنال واملاک و ضیاعم امان بدهی تا درعوض راهِ دست یافتن برشهر را در اختیار تو قراردهم؟ ابو موسی گفت: اگر چنین کنی به تو چنان امانی داده خواهد شد. آن مرد که نامش « سینه » بود گفت: مردی از یاران خود را با من بفرست… مردی از بنی شیبان بنام اَشرَس بن عوف برخاست و گفت: من با او می روم. پس آن مرد با وی برفت و از نَهردجیل بگذشت، سپس او را از یک راه زیر زمینی به خانۀ خود بُرد، آنگاه طیلسانی{ ردا- جامه ای گشاد و بلند و دارای کلاه که بر دوش می اندازند- بیشتر زرتشتیان چنین جامه ای بتن می کردند} براوافکند واو را ازخانه بیرون آورد و به اوگفت: تو چون خدمتگزارانِ من از پی من بیا. آن مردِعرب چنین کرد، سینه وی را به همه جای شهربُرد، تا به نگهبانانی که دروازۀ شهررا محافظت می کردند رسیدند، پس او را با خود از برابرهُرمزان گذراند که بردرِ سرای خود بود وگروهی ازسرداران همراه اوبودند. اَشرَس تمامی این خصوصیات را به چشم خود دید، پس به خانه برگشت، و ازهمان راهی که آمده بود به ابو موسی گزارش داد و گفت: دویست تن با من همراه کن تا با آنها آهنگ مستحفظین قلعۀ شهرکنم وآنها را بکشم و دروازۀ شهررا بروی تو بگشایم، و خود با تمامی مردمی که همراه داری به ما بپیوندی. ابوموسی دویست تن به همراه او روانه کرد، پس ازآن در حالی که اَشرَس پیشاپیش آنان می رفت بیرون آمدند تا به دروازۀ شهررسیدند، ابوموسی هم با تمام سپاه خود جلودروازۀ شهر درآمد. اَشرَس و یاران او به سوی نگهبانان رفتند و شمشیر درمیان آنان گذاشتند، مردم بهم ریختند و به دیوار های حصار تکیه کردند، ابوموسی و همراهانش تکبیر می گفتند تا موجب پشتگرمی آنها گردد. باری همراهان اَشرَس قفل دروازه را شکستند و دروازه را گشودند، ابوموسی و مُسلمانان به شهر درآمدند، و مردم را از دم شمشیر گذراندند. هرمزان و سران سپاه که همراه او بودند به درون دِژی که دردل شهربود پناهنده شدند. شهروآنچه در آن بود به تصرف ابوموسی در آمد. هُرمزان به سختی درمحاصره افتاد وخوارباری که ذخیره کرده بود به پایان رسید. سپس امان خواست. ابو موسی به اوگفت: من تورا امان می دهم که به فرمان امیرالمؤنین تسلیم شوی. هُرمزان راضی شد و به همۀ کسان وسرداران خود نزد ابوموسی رفت وابو موسی هُرمزان و بستگانش را به اسارت نزد عَمر فرستاد.. ابو حنیفه احمد بن دینوری- اخبار الطوال رویه 143و 144 عبداععظیم رضایی- گنجینه تاریخ ایران – پوشنه پنجم رویه های471 و 472 عبدالحسین زرین کوب – دو قرن سکوت رویه 73 و ایران بعد از اسلام رویه 333
*«.. در اینهنگام یکی از گبران مدائن به سعد گفت: من حاضرم شما را ازطریقی رهبری کنم که بتوانید از به مقصد رسیدنِ این جماعت جلوگیری کنید. سعد آن مرد را پیش انداخت و با سپاه خویش به دنبال وی به راه اتفاد و به راهنمایی او از بیابانها و رودبارها گذشتند. ابو حنیفه احمد بن دینوری – اخبار الطوال رویه های 120 و 121 جریر تبری – تاریخ تبری پوشنه سوم رویه 124 دکترمشکور- تاریخ سیاسی ساسانیان پوشنه دوم رویه های 1347 و 1348 عبدالعظیم رضایی – گنجینه ی تاریخ ایران – پوشنه پنجم رویه های 460 تا 467 احمدبن یحیی البلاذری رویه 64
آری، ما چهره های گوناگون از خدمت و خیانت دیدیم، چهره هایی که برخی مایه ی سربلندی، و برخی مایه ی بیزاری و شرمندگی بودند..
ما زشترین چهره ی اهریمن را در میان این یورشگران بیابانی و کرد و کار ننگینشان دیدیم که هرکجا می رسیدند ایرانیان با هراس بانگ برمی آوردند: «دیوان آمدند، دیوان آمدند» اخبار الطوال رویه 139 دو قرن سکوت رویه 69
ولی هرگز، ودرهیچ کجا ندیدیم که ایرانیان با آغوش باز به پیشباز تازیان بیابانگرد بشتابند و آیین بیابانی شان را برمغز و روان واندیشه وخان ومان خود چیره بگردانند، و زنان و دخترانِ خوبچهرخود را بدست « دیوان بیابانی» بسپارند.
ما با پشت به میهن کرده ها و خیانت پیشگان بسیار رو برو شدیم، ولی همان خیانت پیشگانِ روان به اهریمن فروخته را نیز ندیدیم که با آغوش باز به پیشباز اسلام شتافته باشند، آنان از تبار زشتخواهرمن چهرگانی بودند که در هردوره ای ازتاریخِ ایران رُخ نشان داده و چوب هراج بر والامندی خود زده اند. امروزهم اگر نگاهی به پیرامون خود بیندازیم شمار بزرگی ازاین زشتخویان روان به اهریمن فروخته را خواهیم دید که نه تنها مام میهن، بلکه زهدان مادرشان را نیز به اهریمن خواهند فروخت، در بازار آنها سخن برسراین نیست که خریدار چه می خواهد، سخن برسر این است که چه می پردازد!..
زنده یاد محمد قزوینی، چیرگی تازیان وبه تاراج رفتنِ زبان پارسی و همه ی دیگرارزشهای فرهنگ ایرانشهری را پیایند فرومایگیهای همین خیانت پیشگان پشت به میهن کرده می داند و می نویسد:
« اگر تقصیری درتاراجِ زبانِ عربی بر زبان فارسی برکسی متوجه است می دانید به گردن کیست؟ اول به گردن خلیفۀ ثانی، عُمرابن خطاب است{ محمد قزوینی از ترس شیعیان دلیری نکرده است ازعلی بن ابی طالب نام ببرد که او نیزدرایران ستیزی از رایزنان درجۀ یکم عُمربود، ودرآینده خواهیم دید که در دوران خلافت او(و بفرمان او) بر سر ایرانیان چه آمد} که قشون عرب را به طرف ایران سوق داد،.. و سپس به گردن بعضی ایرانیان خائن وعرب مآبان آن وقت شبیه به فرنگی مآبان و روس و انگلیس پرستان امروزه که بلاشک نسبت اینها به خط مستقیم به آنها منتهی می شود از اولیای امور و حکام ولایات و مرزبانان اطراف که به محض اینکه حس کردند که دراَرکان دولتِ ساسانی تزلزلی روی داده و قشون ایران دردو سه واقعه از قشون عرب شکست خورده اند، خود را فوراً به دامان عربها انداختند و نه فقط آنها را درفتوحاتشان کُمک کردند و راه وچاه را به آنها نمودند، بلکه سرداران عرب را به تسخیرسایراراضی که در قلمروآنها بود وهنوز قشون عرب به آنجا حمله نکرده بود، دعوت کردند و کلید قلاع و خزاین را دودستی تسلیم آنها نمودند، به شرط آنکه عربها آنها را به حکومت آن نواحی باقی بگذارند. کُتب تواریخ بخصوص فتوح البلدان بلاذری، از اسامی شوم آنها پُراست و یکی از معروفترین آنها (ماهویه ی سوری) مرزبان مرو، قاتل یزدگرد است که بعد ها در زمان خلافت علی به کوفه آمد و حضرت امیر به دهاقین و اساوره ی خراسان حکمی نوشت که همگی باید جزیه و مالیات قلمرو خود را به او بپردازند.
همچنین بعضی از ایرانیهای دیگر که برای تقرب به حُجاج بن یوسف سفاک ترین دشمن ایران، دواوین ادارات حکومتی را که تا آن وقت به فارسی (یعنی به پهلوی) بود به عربی تبدیل کرد، یا مثل « خواجه ی بزرگ شیخ جلیل شمس اکفات» احمد ابن الحسن المیمندی وزیر سلطان محمود که پس از چهارصد سال ازهجرت وخاموش شدن دولتِ عرب درخراسان و نواحی شرقی ایران چنان اقدامی کرد. تازه آقای کافی الکفات از جمله کفایتهایی که به خرج داد یکی این بود که دواوین ادارات دولت غزنوی را که وزیر قبل از او ابوالعباس فضل ابتن احمد اسفراینی به فارسی تبدیل نموده بود دو باره به عربی تحویل کرد.
فی الواقع پاره ای از ایرانیان به محض قبول دین اسلام گویا از تمام وجدانیات انسانی وعواطف طبیعی که منافات با هیچ دینی هم ندارد منسَلِخ می شوند، قتیبة بن مُسلم باهلی، سردار معروف حجاج که چندین هزار نفراز ایرانیان را در خراسان و ماوراءالنَهر کُشتارکرد و در یکی از جنگها به سبب سوگندی که خورده بود آنقدرازایرانیان کُشت که به تمام معنی کلمه از خون آنها آسیاب روان گردانید و گندم آرد کرد و ازآن آرد نان پخته تناول نمود، و زنها و دخترهای ایرانیان را در حضور آنها به لشگر عرب قسمت کرد، ایرانیان قبر این شقی ازل و ابد را پس از کشته شدنش زیارتگاه قرار دادند وهمه برای تقرب به خدا و قضای حاجات «تربت آن شهید را!» زیارت کردند ولی بزرگترین شاعر ایران و بانی رفیعترین بنای مَجد و شرف ملی ایران، یعنی فردوسی توسی را پس از وفات، به عوض اینکه قُبه و بارگاهی بر سرقبراو بنا کنند، معاصرین قدر شناس! او حتی جَسَدش را نگذاردند در گورستان مُسلمانان دفن کنند، مقتدای آنان شیخ ابوالقاسم گرکانی( که خود ایرانی تبار بود) گفت: او ستایشگر گبران و کافران بوده است. مرتضی راوندی – تاریخ اجتماعی ایران – پوشنه دوم رویه 54 .
رستم فرخزاد این خیانت پیشگان را در پیرامون خود دیده و آینده ی کشورش را در پی تبهکاریهای آنان پیش بینی کرده بود، با چنین بینشی به برادرش نوشت:
کز این پس شکست آید از تازیان ستاره نگردد مگر برزیان
چو باتخت منبر برابر شود همه نام بوبکر و عمر شود
تبه گردد این این رنجهای دراز نشیبی دراز است پیش فراز
زپیمان بگردند و از راستی گرامی شود کژی و کاستی
به گیتی نماند کسی را وفا روان و زبانها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود سَخُنها بکردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند بکوشند و کشور به دشمن دهند
دل من پر از خون شد و روی زرد دهان خشک و لبها پر از باد سرد
رستم فرخزدا با نگاه ژرفی که سامه های کشور داشت، توانست فروپویی مردم خود را در بسیاری اززمینه ها پیش بینی کند، او گمان برد که نامهای ایرانیان از آن پس بوبکر و عمرخواهند بود، ندانست که روزگاری فرا خواهد رسید که اسماعیل نامی از خاندان صفوی برجای کوروش و داریوش نشست و خود را سگ آستان علی خواهد نامید:
«… کمتر ایرانی در آن روزگار میتوانست باور کند که چیرگیِ تازیان بر امپراتوری ایران بیش از ۱۴ سده بدرازا انجامد. فراتر ازآن کمترکسی می توانست بپندارد که در درازای این ۱۴ سده، هویت فرهنگی، زبان پارسی، جهان نگری و شیوهی زندگی ایرانیان آن چنان دستخوش ویرانی ودگرگونی گردد که ایرانیان، آئین نیاکانی خود را کنار بگذارند، دین دشمن را بناچار بپذیرند، سیل واژگان تازی را به زبان مادری خود راه دهند، نامهای دشمنان و سرکوبگران خود را بر فرزندان خود بنهند، و جشنها و آئینهای هزاران سالهی خود را فراموش کنند و آئینهای سوگواری برای مرگ چیره یافتگان بر ایران برگزارنمایند. درآغاز فروپاشی سامانهی ساسانیان، کمترایرانی میتوانست گمانه زنی کند که در سدههای آینده، نیایشگاهها وآتشکده هاشان ویران و فراموش خواهند گشت و به جای آنها آئینهایی مانند عاشورا، تاسوعا وعید قربان را برگزارخواهند شد. کمترکسی میتوانست باورکند که آئین سوگ سیاوش فراموش خواهد شد، آرامگاه بزرگمرد تاریخ ایران – کوروش – در غبار گم خواهد شد و مردم ایران به جای دیداراز آن، به زیارت گورهای نمایندگان سیاسی قوم چیره شده بر ایران در «مشهد، قم، نجف و کربلا» خواهند شتافت. در آن روزگار تاریکِ شکست، کمتر ایرانیای میتوانست باور کند که روزی روزگاری جشنهای تیرگان، بهمنگان، اردیبهشتگان و مهرگان به فراموشگاه تاریخ خواهند رفت، و به جایش «نیمهی شعبان» و «مراسم ماه رمضان» و «عاشورا و تاسوعا» برگزار خواهد شد.
اما شوربختانه، همهی این رخدادهای شوم دامن گستردند. تباهی فرهنگی، فراخدامن شد. فرومایگی و زانوسائی در برابر بیگانگان گسترش یافت و بخش گستردهای از مردم ایران، خود کارگزارِ اندیشهها، روشها، آئینها و جهاننگری دشمنان خود شدند، و دیگر هممیهنان خود را که پایداری میکردند سرکوب کردند. تودههای ایرانی، نام ویرانکنندگان سرزمین و فرهنگ خود را برفرزندان خود نهادند. نامهای عمر، علی، محمد، حسن، حسین، فاطمه، رقیه، مهدی و رضا که جای خود دارند، ایرانیان حتا نامهای اسکندر، چنگیز، تیمور و حسن فضلالله را بر فرزندان خود نهادند. به جای پاسداری از راه و نام کوروش و زرتشت و بابک و رستم فرخزاد، در هر دهکورهای برای خود «امامزاده و زیارتگاههای اسلامی» برپاکردند و یکسره به رمالها، خرافهسازان و آخوندهای وارداتی دل بستند. به جای خنیاگران باربدی و نکیسائی، زوزهکشانی مانند آهنگران آمدند. زبان پارسی تا گلوگاه در زبان تازی فرورفت. سوگواری جای جشن و شادمانی را گرفت. تودههای ایرانی رخت سیاه پوشیدند و با قمه و زنجیر برسروروی خود زدند، و برای دست یابی به خوشبختی، سردرچاه جمکران فروبردند و به امامزادهها دخیل بستند.
کار خودزنی و خودکشی فرهنگی ایرانیان به جائی رسید که شاه اسماعیل صفوی برای شیعه کردن ایرانیانی که دوسوم شان سنی شده بودند دویست و پنجاه هزار ایرانی را کشت و از لبنان و سرزمینهای عربی آخوند و ملا وارد کرد تا مردم را در خرافات فروبرند. او میگفت: « مرا به این کار بازداشتهاند و خدای عالم و حضرات (ائمهی معصومین) همراه مناند و من از هیچ کس باک ندارم و به توفیق الله تعالی اگر رعیت هم حرفی بگویند شمشیر میکشم و یک کس را زنده نمیگذارم »! *
این شاه ایرانی آماده بود برای شیعه کردن مردم ایران همهی آنها را بکشد! شاه صفوی نام خود را «کلبعلی» (سگ علی) گذاشته بود. زنجیر به گردن خود میانداخت و با گفتن: «یا علی سگم به درگاهت!» عوعو میکرد! شاهان صفوی آدمخواران حرفهای تربیت کرده بودند برای کشتن و پختن و خوردن ایرانیانی که در برابر فرهنگ تازی پایداری میکردند!.. میرزا آقا عسگری(مانی) در پیشگفتار «آوازهای کوروش آریایی».
بر می گردیم تا کار پژوهش خود را پی بگیریم:
علی شریعتی در نوشته ای زیر نام: (علی – حیات بارورش پس از مرگ) می نویسد:
« .. کجا ایرانی ازهمان اول در برابراسلام قرارگرفته و نخواسته اسلام را بپذیرد؟! کجا چنین چیزی است؟! یک جا، یک نمونه نیست!!..» .
اینک می خواهیم بدانیم که علی شریعتی تا چه اندازه درست می گوید، و آیت الله مرتضی مُطهری با تکیه برکدام بخش از داده های تاریخ می گوید: «… اسلام برای ایران و ایرانی در حکم غذای مطبوعی بود که به حلق گرسنه ای فرو رود یا آب گوارایی که بکام تشنه ای ریخته شود»..
*مُسلماً بعضی قبایل مناطق عرب نشین امپراتوری ساسانی – درمجاورت قلمرو اسلامی – پس از حمله ی اعراب مسلمان اسلام را پذیرفتند ( چیزی که محققان اسلامی، به تکرار آنرا « استقبال ایرانیان از اسلام » قلمداد کرده اند با اینحال باید دانست که بیشتر نواحی عرب نشین ایران ( مانند حیره، انبار، فرات، نواحی سواد و …) پس از جنگ با اعراب مسلمان، از پذیرفتن اسلام خود داری کردند و تنها به پرداخت جزیه گردن گذاشتند. این امر آنچنان عجیب بود که خَشم سرداران عرب را برانگیخته بود.دکترعلی میر فطرس – ملاحظاتی در تاریخ ایران رویه ی 71
*درهمه شهرها و ولایات ایران، اعراب مُسلمان با مقاومت های سخت مردم روبرو شدند. در اکثرشهرها، پایداری و مقاومت ایرانیان بیرحمانه سرکوب گردید، مثلا در سقوط مدائن و خصوصاً مقاومت مردم در جنگ جلولاء اعراب مُسلمان، خشونت زیادی از خود نشان دادند آنچنانکه مورخین ازآن بنام « واقعه هولناک جلولا » یاد کرده اند. دراین جنگ، صدهزار تن از ایرانیان کُشته شدند و تعداد فراوانی از زنان و کودکان ایرانی به اسارت رفتند و بسیاریِ کشته، دشت را پوشانیده بود که نمودار جلال جنگ بود. جریرتبری پوشینه پنجم رویه 1829 – علی بن اثیر – تاریخ کامل اسلام و ایران رویه ی 340 فتوح البلدان بلاذری رویه 65
*گویند: پس ازجنگ قادسیه، مسلمانان همچنان پیش می آمدند، و چون از دِیرِ کَعب گذشتند، نخجیرجان به مقابلۀ ایشان شد. وی سپاهی گران ازاهل مدائن به زیر فرمان داشت. جنگ در گرفت. زُهَیربن سُلَیم اُزدی دست برگردن نخجیرجان افکند. نخجیرجان به خاک درافتاد . زُهَیرخنجری را که وی برمیان خویش بسته بود بگرفت، شکمش بدرید و بقتلش رسانید. پس ازآن سَعد و لشکر اسلام براه افتادند تا به ساباط رسیدند و در شهرِ بَهُرسِیر اجتماع کردند – آن شهردرجانب کوفه واقع است – نُه ماه، یا بقولی هجده ماه در آنجا مقام کردند چنانکه نخل ها دو نوبت بار داد و ایشان بخوردند.
مردمانِ شهر پیوسته با مُسلمین نَبرد می کردند وچون دست از پیکارمی کشیدند به شهر خود باز می گشتند.. گویند: مسلمین چندی در مدائن ماندند. سپس شنیدند که یزدگرد سپاهی عظیم آراسته و به سوی ایشان روانه کرده است و لشکرگاه وی درجلولاء است. سعدابی وقاص، هاشم بن عُتبه بن ابی وقاص را با دوازده هزار مرد به مقابلۀ ایشان فرستاد. هاشم دید که پارسیان در دِژهای استوارجای گرفته اند و گِرداگِرد خویش را خَندق زده اند و زن و فرزند و بُنه ها را درآنجا جای داده و با یکدیگرعهد کرده اند که از برابر دشمن نگریزند. مُسلمین گفتند: بهتر است که پیش از فزونی یافتن مَدَدها ، کار را برایشان یکسره سازیم. پس دربرابرآنها لشکر آراستند: جنگی بسیارسخت درگرفت. در هیچ جنگی آن چنان با پرتاب تیر و ضربت نیزه کشتار نشده بود تا آنکه تیرها و نیزه ها همه بشکست. پس دست به شمشیربردند، تا شمشیر ها همه خمیده شد. آنگاه مُسلمانان همه یکباره حمله بردند، چنان که پارسیان را از جای خویش به عقب راندند و سپاهشان را بشکستند. پارسیان پای به گریز نهادند. مُسلمین از پی ایشان درآمدند و کُشتاری عظیم بکردند، تا شب دررسید، آنگاه به لشکر گاه خویش باز گشتند. احمد بن یحیی البلاذری رویه 63 تا 65
* وقتی غنائم ایران را نزد عُمر آوردند، بارها را گشود و چشمانش به آنقدر گوهر و مروارید و زر و سیم افتاد که هرگز ندیده بود، بگریه افتاد. ابو یوسف انصاری – الخراج رویه 55
* پس از شکست ایرانیان در جنگ جلولاء و فرار یزدگرد به قم، مردم در همه جا به هیجان آمدند و ازهرسو برای اجابتِ ندایِ کمک و استعانتِ یزدگرد، حرکت کردند، و مردم از قومس (دامغان) تبرستان وگرگان و دماوند و ری و اصفهان و همدان و ماهان، بسوی یزدگرد روی آوردند و گروهی از جنگجویان بر او گرد آمدند. ابو حنیفه احمد بن داود دینوری – اخبار الطوال رویه 146
* در حمله به دهکده ی اُلیس ( هم مرز قلمرو اسلامی ) جاپان، سالار دهکده ی اُلیس، راه را بر خالد ابن ولید بست. جنگی سخت بین سپاهیان عرب و ایران در کنار رودی که بسبب همین جنگ بعد ها به « رود خون» معروف گردید در گرفت. در برابر مقاومت و پایداری سرسختانه ی ایرانیان، خالد نذر کرد که اگر برایرانیان پیروز گردید« چندان از آنها بکشم که خون هاشان را در رودشان روان کنم » و چون پارسیان مغلوب شدند، بدستور خالد « گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند می آوردند و در رود گردن می زدند». مُغیره گوید که « بر رود، آسیاب ها بود و سه روز پیاپی با آب خون آلود، قوت سپاه را که هیجده هزار کس یا بیشتر بودند، آرد کردند … کشتگان ( پارسیان ) در اُلیس هفتاد هزار تن بود. جریرتبری– تاریخ تبری- پوشینه ی چهارم – رویه 1491 . « این همان چیزی بود که آیت الله مرتضی مطهری آنرا در حکم غذای مطبوعی می داند که به حلق گرسنه ای فرو رود یا آب گوارایی که بکام تشنه ای ریخته شود. این غذای مطبوع، گوارای جان کسانی باد که این یاوه ها می باورند»..
* در جنگ نهاوند نیزایرانیان مقاومت بسیار واعراب خشونت بسیارازخود نشان دادند … مقدسی در باره ی جنگ نهاوند و مقاومت ایرانیان می نویسد: «.. دسته های ایرانی به شکیبایی و پایداری سوگند یاد کرده بودند … و اعراب از ایشان چندان کشتند که خدا داند …. و از اموال و غنیمت ها چندان نصیب اعراب مسلمان گردید که در هیچ کتابی اندازۀ آن ذکر نشده است.. مطهربن طاهر مقدسی – آفرینش و تاریخ -برگردان رضا شفیعی کدکنی. پوشنه پنجم رویه 192
* سَعد مدائن را فتح کرد و آنجه از اموال باقی مانده بود ( پس از آنکه بهره ای به هر سرباز عرب داده شد) از ظرفهای زرین و سیمین چهارصد بارنصیب او گردید و آنها را با اسیران بسیار نزد عمر فرستاد.آفرینش و تاریخ – پوشنه پنجم رویه 188
*هُرمُزان تسلیم حکم عُمرشد. او را به مدینه فرستادند چون به مدینه درآمد تاج برسرنهاد و جامۀ دیباج پوشید وکمربند بَست و یاره در دست کرد وگردن بند درگردن نهاد و موی سبیلش درازبود و موی صورتش کوتاه، به آیین و طرز عَجَم، و همۀ این کارها را به تَصَنُع و ساختگی انجام داد که می خواست بدیدارعُمر برود..عُمر بدو گفت: آیا اسلام آوردی؟ گفت نه! گفت: اگر اسلام نیاوری ترا خواهم کشت. گفت مرا مکش تا آبی بیاشامم.
پس قدح چوبین بزرگی آوردند. هُرمُزان گفت: اگرازتشنگی بمیرم دراین ظرف آب نخواهم آشامید. آیا شما قدح بلورین (شیشه ای) ندارید؟ علتش این بود که ایرانیان درظرف چوبی و سفالی چیزی نمی خورند چرا که اینگونه چیز ها قابل نجس شدن اند. سپس آن قدح را در دست گرفت و دستش لرزید. عمر گفت باک مدار، من ترا تا آب را نیاشامی نخواهم کشت. آنگاه هُرمُزان قدح را ازدست خود رها کرد و شکست. عُمر پنداشت که قدح از دست وی افتاده، گفت: قدحی دیگربیاورید. هُرمُزان گفت: به آب نیازی نیست. عمر گفت اسلام بیاور اگر نه ترا خواهم کشت. هُرمُزان گفت: من دین خویش رها نخواهم کرد، اما تو مرا زینهاردادی. عُمر گفت: ای دشمن خدا من ترا زینهار ندادم. گفتند چرا زینهاردادی. عُمر گفت بی آنکه بدانم زینهار ازمن گرفت..(این همان کسی است که عمر را کشت). آفرینش و تاریخ پوشنه پنجم رویه 190
* در شوشتر، مردم وقتی از تهاجم قریب الوقوع اعراب با خبرشدند، خارهای سه پهلوی آهنین بسیار ساختند و در صحرا پاشیدند. چون قشون اسلام به آن حوالی رسیدند، خارها به دست و پای ایشان بنشست، و مدتی در آنجا توقف کردند … پس از تصرف شوشتر، لشکر اسلام در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذیرفتن اسلام خود داری کرده بودند گردن زدند . الفتوح رویه 223 – سید عبدالله شوشتری – تذکره شوشتر رویه 16
* شورش دیگری در چالوس رویان روی داد وعبدالله ابن حازم مامورخلیفه ی اسلام به بهانه (دادرسی ) و رسیدگی به شکایات مردم، دستور داد تا آنان را در مکان های متعددی جمع کردند و سپس مردم را – یک یک – به حضور طلبیدند و مخفیانه گردن زدند بطوریکه در پایان آنروز هیچ کس زنده نماند …« نمونه ی دیگر از آن غذای مطبوع و آب گورا که مطهری شایسته ی حلق مردم ایران می داند».. و دیه ی چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد … طبرستان را به محمدبن یحی بن خالد سپردند. ایشان بر طبرستان مستولی شدند و املاک مردم را بزورمی بردند و دختران مردم به قهر می ستدند.. تاریخ تبرستان رویه 183 مولانا اولیاء الله آمُلی – تاریخ رویان – برگردان منوچهر ستوده- رویه 69
* در فتح استخر، مردم شهر قتل عام شدند و اعراب مسلمان کشتاری بزرگ کردند، با اینحال مردم از پذیرفتن اسلام خود داری کردند بلکه با حفظ آیین خود به پرداخت جزیه گردن نهادند.تاریخ تبری – پوشینه پنجم رویه 2009
* رامهرمز نیز پس از جنگی سخت به تصرف سپاهیان اسلام درآمد و فاتحان عرب، بسیاری از مردم را کُشتند و زنان و کودکان فراوانی را برده ساختند و مال و متاع هنگفتی بچنگ آوردند . الفتوح رویه 215
* در حمله به سیستان، مردم مقاومت بسیار واعراب مسلمان خشونت بسیار کردند بطوریکه ربیع ابن زیاد برای ارعاب مردم و کاستن ازشورمقاومت آنان « و برای نشان دادن خوشمزگی آن غذای مطبوع و آب گوارا !!» دستورداد تا صدری بساختند از آن کشتگان ( یعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند ) و هم از آن کشتگان، تکیه گاهها ساختند، وربیع بن زیاد بَرشد وبرآن نشست، بدین ترتیب، اسلام در سیستان متمکن شد وقرارشد که هرسال از سیستان هزارهزار( یک میلیون) درهم به امیرالمومنین بدهند با هزارغلام بچه و دختر بچه ( پسر بچه ها را اخته می کردند و برای کامجویی جنسی از آنها بهره می گرفتند تا غذا به کام ایرانیان مطبوع تر شود!). تاریخ سیستان رویه 80
* در حمله اعراب به ری ( نزدیک تهران کنونی ) مردم شهر پایداری و مقاومت بسیار کردند، بطوریکه مَغیره سردار عرب در این جنگ چشمش رااز دست داد..مردم جنگیدند و پایمردی کردند.. و چندان از آنها کشته شد که کشتگان را با نی شماره کردند و غنیمتی که الله از ری نصیب مسلمانان کردهمانند غنائم مدائن بود. تاریخ تبری – پوشینه پنجم رویه 1975
* در حملۀ اعراب به آذربایجان، خراسان و همدان نیز مردم بسختی جنگیدند و دربرابراعراب مُسلمان مقاومت کردند بگونه ای که بگفته ی تبری « جنگ و مقاومت مردم همدان درعظمت، همانند جنگ نهاوند بود. و از پارسیان چندان کشته شدند که بشمار نبود .
* در حمله به شاپور نیز مردم پایداری و مقاومت بسیار کردند بگونه ای که عبیدا سردار عرب بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصیت کرد تا بخونخواهی او، مردم شاپور را قتل عام کنند، سپاهیان عرب نیز چنان کردند و بسیاری از مردم شهر را بکشتند. فارسنامه ی ابن بلخی رویه 116. دانسته نیست چرا این ایرانیان در برابر غذایی به این خوشمزگی و آبی به این گوارایی پایداری می کردند
* در حمله به سَرَخس، اعراب مسلمان « همه ی مردم شهر را بجز یک صد نفر که امان داده بودند کشتند…ابن عامر با سپاه مسلمانان هرات را قصد نمود و با مردم آن جنگ نمود و مرزبان آن شهربشرط پرداخت هزارهزاردرهم با او صلح نمود… اهالی تخارستان لشکری فراهم کرده و آماده نبرد شدد. همچنین مردم کوزجان و طالقان و فاریاب (در خراسان) و اطراف آنها همه با عده وعدد مُستعد نبرد شدند. مقاتله و مقابله واقع شد..ایرانیان مَنهَزم شدند، مُسلمین هم آنها را دنبال کرده بزاری کُشتند و بهر نحوی که دلخواه آنها بود ظفر یافتند علی بن اثیر- کامل- تاریخ بزرگ پوشینه سوم رویه های 208 تا 210
* در حمله به نیشابور، مردم امان خواستند که موافقت شد، اما مسلمانان چون از اهل شهر کینه داشتند، به قتل و غارت مردم پرداختند بطوریکه آنروزاز وقت صبح تا نماز شام می کشتند و غارت می کردند. الفتوح رویه 282
* مردم کرمان نیز سالها در برابر اعراب مقاومت کردند تا سرانجام در زمان عثمان، حاکم کرمان با پرداخت دو میلیون درهم و دو هزارغلام بچه و کنیز بعنوان خراج سالانه با اعراب مهاجم صلح کردند..
* مردم قومس ( دامغان ) نیز با پرداخت پانصد هزار در هم ازاعراب مسلمان خواستند تا کسی را نکشند و به اسیری نبرند و آتشکده ای را ویران نکنند. فتوح البلدان رویه 148
* در حمله ی اعراب به گرگان، مردم با سپاهیان اسلام به سختی جنگیدند بطوریکه سردارعرب سعید بن عاص ازوحشت نماز خوف خواند. پس ازمدتها پایداری و مقاومت سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص به آنان امان داد و سوگند خورد «یک تن از مردم شهر را نخواهد کشت» مردم گرگان تسلیم شدند، اما سعید ابن عاص همۀ مردم را بقتل رسانید، بجز یک تن، و در توجیه پیمان شکنی خود گفت: من قسم خورده بودم که یک تن از مردم شهر را نکشم! .. تعداد سپاهیان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود. تبری پوشینه پنجم رویه 2116 علی بن اثیر- تاریخ کامل – پوشینه سوم رویه 178
* بهنگام ورود اسرای ایرانی به مدینه، عُمر خلیفه ی دوم اراده کرد تا زنان ایرانی را بفروشد ومردان ایرانی را نوکرعرب قرار دهد تا اینان عربهای ضعیف و علیل و پیررا بروی پشت گرفته بدور کعبه طواف دهند.
*مسعودی گوید: عُمراجازه نمی داد هیچکس ازعَجمان وارد مدینه شود. مغیرة بن شعیه بدو نوشت: « من غلامی دارم که نقاش و نجار وآهنگر است و برای مردم مدینه سودمند است اگر مناسب دانستی اجازه بده او را به مدینه بفرستم». عُمراجازه داد. مُغیره روزی دو درهم ازاو می گرفت. وی ابولؤلؤ نام داشت و مجوسی از اهل نهاوند بود، و مدتی در مدینه ببود آنگا پیش عُمر آمد و از سنگینی باجی که به مُغیره می داد شکایت کرد. عُمر گفت: چه کارهایی می دانی؟ گفت نقاشی و نجاری وآهنگری. عُمر گفت: باجی که میدهی درمقابل کارهایی که می دانی زیاد نیست. او قُرقُرکنان برفت. یک روزدیگرازجایی که عمر نشسته بود می گذشت عُمر بدو گفت: شنیده ام گفته ای اگر بخواهم آسیابی می سازم که با باد بگردد، ابو لؤلؤ گفت آسیابی برای تو بسازم که مردم از آن گفتگو کنند. و چون برفت عُمر گفت: این برده مرا تهدید کرد.
و چون ابو لؤلؤ بانجام کار خود مُصمم شد خنجری همراه برداشت و دریکی از گوشه های مسجد درتاریکی بانتظار عُمر بنشست، عُمر سحرگاه می رفت و مردم را برای نماز بیدار می کرد و چون بر ابولؤلؤ گذشت، برجِست و سه ضَربَت به عُمر زد که یکی زیر شکم او خورد و همان سبب مرگش شد، و دوازده تن از اهل مسجد را ضربه زد که شش تن آنها بمردند و شش تن بماندند و خویشتن را نیز با خنجر بزد و بمرد. علی بن حسین مسعودی – مروج الذهب – برگردان ابوالقاسم پاینده – پوشنه یکم رویه677
* وقتی اسیران نهاوند را بمدینه آوردند، یکی از اسیران بنام ابو لوءلوء «فیروز ایرانی» هر اسیر کوچک یا بزرگی را که می دید بر سرش دست نوازش می کشید و می گریست و می گفت: «عمر جگرم را بخورد» همین فیروزایرانی بعد ها با کشتن عُمر (عامل و آمر حمله به ایران) سر انجام انتقام گرفت. جشن (عمر سوزان) در بسیاری از شهر ها و ولایات ایران، امروزه شاید یادآور کینه ی ایرانیان نسبت به عُمر و حمله ی اعراب باشد. دکترعلی میرفطرس – ملاحظاتی در تاریخ ایران رویه 77
* تسلط اعراب بر ایران بمنزله ی پایان مقاومت ها و مخالفت ها ی مردم ایران در برابر تحمیل دین و دولت اسلامی نبود، بلکه در طول سالهای اشغال ایران توسط اعراب، مردم همچنان بر علیه حکومت های دست نشانده ی اسلامی که مظهر دین تحمیلی بودند بمبارزه پرداختند مثلا: پس از فتح استخر، مردم آنجا سر بشورش برداشتند و حاکم عرب را کشتند… اعراب مجبور شدند تا برای بارِدوم استخر را محاصره و تصرف کنند، مقاومت و پایداری ایرانیان آنچنان بود که فاتح استخر (عبدالله ابن عامر) را سخت خشمگین کرد بطوریکه:« سوگند خورد که چندان بکشد از مردم استخر که خون براند … به استخر آمد و(آنجا را) بجنگ بِسِتُد.. و خون همگان مباح گردانید، و چندانکه کشتند خون نمی رفت، تا آب گرم به خون ریختند، پس خون برفت ( و آسیاب بکار افتاد ) … و عده ی کشتگان که نام بردار بودند چهل هزار کشته بود، بیرون از مجهولان …
*در زمان عُمر مردم آذربایجان چندین بار سر بشورش برداشتند وبا سپاهیان عرب بسختی جنگیدند ..
*مردم خراسان نیز که « قبول اسلام » کرده بودند، پس از چندی «مرتد» شدند و در زمان عُثمان سر بشورش بر داشتند و خلیفه ی مسلمین، فرمان داد تا آنان را سرکوب کنند… (عبدالله ابن عامر) و (سعید ابن عاص ) بسوی خراسان تاختند تا بار دوم گرگان و تبرستان و تمیشه را فتح نمایند.. درهمین ایام «مردم سیستان » نیز قیام کردند و حاکم عرب آنجا را از شهر بیرون کردند. همچنین در سال 28 هجری مردم فارس برعلیه عبیدالله بن معمر حاکم دست نشاندۀ عرب شورش کردند واو را کشتند و سپاهیان مُسلمان را شکست دادند …. مردم دارابجرد نیزعلم طغیان بر داشتند .
*گیلان و دیلمستان تا حدود 250 سال در برابر هجوم و نفوذ اعراب مقاومت کردند، بطوریکه اعراب مسلمان این نواحی را ( ثغر) می خواندند و ثغر در نزد مسلمانان عرب، مرزی بود که شهر های آنها را از ولایات دشمن و اهل کفر جدا می ساخت، در ضرب المثل های اعراب نیز از مردم « گیل » و « دیلم » همواره بعنوان « دشمنان اسلام » نام می برند . بقول سعید نفیسی : تازیان هرگز نتوانسته اند سرزمین گیلان و دیلمستان را متصرف شوند. بابک دوستدار= دکتر علی میرفطرس – اسلامشناسی رویه 80
* مردم گرگان در زمان عثمان بار دیگر شورش کردند و از دادن خراج و جزیه خود داری کردند… در زمان سلیمان ابن عبدالملک اموی نیز مردم گرگان شورش کردند وعامل خلیفه را کشتند و چنانکه گفته ایم، یزید ابن مهلب با لشکری فراوان بسوی گرگان شتافت، و بقول مورخین 40 هزار تن از مردم گرگان را بقتل رسانید. مقاومت گرگانیان چنان بود که سردارعرب سوگند خورد تا با خون گرگانیان آسیاب بگرداند… پس به گرگان در آمد و چهل هزار تن از مردم گرگان را گردن زد، و خون چون روان نمی شد (برای اینکه سردار عرب را از کفاره سوگند نجات دهند) آب در جوی نهادند و خون با آن به آسیاب بردند و گندم آرد کردند و یزید ابن مهلب از آن بخورد تا سوگند خویش وفات کرده باشد.. پس شش هزار کودک و زن و مرد جوان اسیر کرد و همه را به بردگی فروختند… و فرمود تا در مسافت دو فرسخ (دوازده کیلومتر) دارها زدند و پیکر کشتگان را بر دو جانب جاده بیاویختند … سالها بعد قحطبه ابن شبیب عامل خلیفه عباسی نیز قریب سی هزار تن از مردم گرگان را کشت. دکترعلی میرفطرس – ملاحظاتی در تاریخ ایران بنقل از: تاریخ گردیزی رویه 251 – تاریخ تبرستان- پوشینه یکم رویه 164 – فتوح البلدان رویه 184 و 189 – تاریخ طبری پوشینه نهم رویه 3940 – زین الاخبارگردیزی رویه 112 – روضه الصفا پوشینه سوم رویه 311 – حبیب السیر پوشینه دوم رویه 169
* در زمان معاویه نیز خراسانیان خروج کردند و بر امیران وعاملان خلیفه تاختند و آنان را از شهرهای خویش بیرون کردند و با سپاهیان خلیفه به جنگ پرداختند… معاویه عبیدالله بن زیاد را برای سرکوبی مردم بسوی بخارا فرستاد و عبیدالله پس از نبردی سخت آنجا را بار دیگر تصرف کرد، عبیدالله فرمود تا درختان می کندند و دیه ها را خراب می کردند و شهر بخارا را نیز خطر بود خاتون(حاکم بخارا) کس فرستاد و امان خواست، صلح افتاد به هزار هزار ( یک میلیون ) درهم با چهارهزاربرده . اما بزودی مردم بخارا، بار دیگر ازپیمان صلح خود سرباززدند . سعید ابن عثمان بسوی بخارا شتافت و در آنجا کُشتاری عظیم کرد تا توانست باردیگرشهررا تصرف کند، سعید ابن عثمان با سی هزار برده و مال بسیاراز بخارا بازگشت، گروهی از بزرگزادگان بخارا نیز بعنوان « گروگان » در شمار این اسیران بودند که مورد شکنجه – توهین و تحقیر فاتحان عرب بودند بطوریکه ایشان بغایت تنگدل شدند و گفتند: این مرد، سعید ابن عثمان را چه خواری ماند که با ما نکرد؟ … چون در استخفاف خواهیم هلاک شدن، باری بفائده هلاک شویم … پس به سرای سعید درآمدند، درها بستند و سعید سردارعرب را کُشتند وخویشتن نیز بکشتن دادند. تاریخ بخارا رویه 52 – تاریخ یعقوبی پوشینه دوم رویه 172 – فتوح البلدان بلاذری رویه 298
* در سال 90 هجری، مردم بخارا بار دیگر کافر شدند، و این بار قتیبه بن مسلم بسوی بخارا شتافت. مردم بخارا در جنگی سخت ابتدا بر سپاهیان عرب پیروز شدند و مُسلمانان را درهم شکستند بطوریکه وارد اردوگاه قتیبه شدند واز آن گذشتند، اما سرانجام قتیبه مردم بخارا را هزیمت داد و باردیگربرشهرتسلط یافت .
قتیبه در ادامه فتوحات خویش، با مردم طالقان نیز بخاطرنقض پیمان جنگید و بسیاری از مردم آنجا را بکشت و اجساد کشتگان را در دو صف چهار فرسنگی ( 24 کیلومتر) بر دو سوی جاده بیاویخت.
*مردم فاراب نیز باردیگر پیمان شکستند و ردت آوردند{ مرتد شدند}و علیه حاکمان عرب شوریدند، بطوریکه قتیبه در ادامۀ حملات خود به نواحی بخارا- بار دیگر بسوی فاریاب شتافت و مردم آنجا را قتل عام کرد و شهر را به آتش سوخت بطوریکه پس از آن شهر فاریاب را «شهرسوخته » نامیدند.
*در حمله به کش و نسف (درافغانستان امروز) حجاج ابن یوسف ثقفی به قتیبه دستورداد: کش را بکوب و نسف را ویران ساز …
*در حمله و تصرف جام گرد ( یکی از ولایات خوارزم ) سپاهیان عرب، چهار هزار اسیر گرفتند که آن را نزد قتیبه آوردند و او همگی را بکشت … وقتی اسیران را بیاوردند، قتیبه بگفت تا تخت وی بیرون آوردند و میان کسان جای گرفت و بگفت تا هزار کس از اسیران را پیش روی او بکشند و هزار کس را طرف راست وی، هزار کس را طرف چپ وی و هزار کس را پشت سرِ وی . مهلب می گوید: درآن روز شمشیر سران قوم را گرفتند و با آن گردن می زدند، بعضی شمشیرها بود که نمی برید و زخم می زد، پس شمشیر مرا گرفتند و به هر چه زدند جدا کرد و بعضی کسان از خاندان قتیبه بر من حَسَد آوردند و به کسی که با شمشیرمی زد اشاره شد که آنرا کج کُن، کمی آنرا کج کرد که به دندان مقتول خورد و آنرا شکافت. تاریخ تبری پوشینه نهم رویه های 3825 – 3845 – 3854
* در مدت کوتاه خلافت علی نیز شورشهای متعددی درایران روی داد. در این زمان مردم استخر باردیگر قیام کردند، علی بن ابیطالب، زیاد ابن اُبیه را به سرکوبی آنان فرستاد. گردیزی رویه 251
* مردم فارس و کرمان نیز شورش کردند و حکام و نمایندگان علی بن ابیطالب را از شهر بیرون راندند و از دادن خراج و جزیه خود داری کردند و بقول تبری« علی » زیاد ابن اُبیه را با جمعی بسیار بسوی فارس فرستاد که مردم که مردم فارس را سرکوب کرد و خراج دادند.. تبری – پوشینه ششم رویه 150
* مردم ری نیز در زمان علی بار دیگر طغیان کردند و از پرداخت خراج و جزیه خود داری کردند بطوریکه « در خراج آن دیار کسری پدید آمد» .
«علی بن ابیطالب» ابوموسی را با لشکری فراوان بسوی ری فرستاد. بقول بلاذری پیش از آن نیز ابو موسی بدستور علی بجنگ با مردم ری شتافته بود و امور آنجا را بحال نخستین باز آورده بود. فتوح البلدان رویه 150
* بقول ابن فقیه « در اخبار آل محمد آمده است که ری نفرین شده است زیرا اهل ری از پذیرش دین اسلام سرباز زنند. مختصرالبلدان رویه 111
* پایداری مردم ری در برابر تازیان باندازه ای بر سران عرب گران آمد که امام حسین، پیشوای سوم شیعیان، در نامه ای به فرماندار ری نوشت : « ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند. روشن است که هرعربی ازهر ایرانی بهتر و بالاتر، و هر ایرانی از دشمنان ما هم بد تر است، ایرانیها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد، زنانشان را بفروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت. حاج شیخ عباس قمی – سفینه البحار و مدینه الحکام و آثار رویه 164
* عبید الله بن زیاد فرماندارعلی – مفرغ فیلسوف وسراینده ی نامدار ایرانی را پس از خوراندن داروی شکم روی، با شماری سگ و خوک و گربه، در قفسی کرد و در شهر بگردش در آورد، در حالیکه آب از شکمش روان بود وآن جانوران برای فروبردنش به سر و کول هم و بر سر و کول مفرغ می پریدند، مردم را به تماشا واداشته بود .
* خُداش دانشمند ایرانی را زبانش را از ریشه کندند، چشمانش را با میله های داغ کور کردند، دستها و پاهایش را بریدند و سرانجام ( برای نشان دادن مزه آن غذای مطبوع) گردنش رازدند.»
*عمادالدین نسیمی، سراینده نامدار ایرانی را زنده زنده پوست کندند و سپس دستها و پاهایش را بریدند و پاهای بریده اش را بعنوان سوغات برای برادرش نصیرالدین فرستادند و پیکر تکه پاره شده او را هفت شبانه روز در شهر حلب بتماشا گذاشتند..
تبری می نویسد: دهها تن دانشمند ایرانی را دست و پاهایشان را بریدند و پیکرهای آنان را به آتش کشیدند وسرهای بریده شان را بر دیوارها بنمایش گذاشتند.
در (مکتوبات میرزا فتحعلی آخوند زاده) از برگهای 73 تا 75 می خوانیم که این پیام آوران معنویت اسلام پسر بچه های ایرانی را آلت مردی شان را می بریدند و آنان را به حاجیان مکه می فروختند، این کارکه تا زمان میرزا فتحعلی آخوند زاده ادامه داشته و هنوز هم بگونه دیگری در ایران اسلامی ادامه دارد تداوم همان غذای خوشمزه و آب گوارایی است که ابن اثیر در رویه 50 از پوشینه سوم تاریخ کامل اسلام و ایران به آن اشاره می کند که:« … بر مبلغ مالیات سالیانه در سیستان دو هزار غلام نابالغ و دختر نیز افزودند ..».
و آخرین سخن در این زمینه را از جرجی زیدان نویسنده نامدار عرب بازگو می کنم که در تاریخ تمدن اسلام می نویسد:« تازیان بخاطر غارت و زن و اسیر و برده به اسلام روی آورده بودند.». .
آنجا که تازی زادگانی مانند مطهری و شریعتی و سروش و کدیور، یورش تازیان را به ایرانزمین غذای مطبوع و آب گوارا برای ملت ایران می دانند غمی نیست، ولی آنجا که فرزندان میهن اهورایی خموش می نشینند، غمی هست و غم بزرگی هم هست.
از بخش دوازدهم این پژوهش به بررسی انگیزه های شکست ایرانیان از تازیان خواهیم پرداخت، با این امید که سودی برای فرزندان میهن داشته باشد.
پاینده ایران- هومر آبرامیان