دانش نیک بینش نیک منش نیک
بخش سوم: پیشینه ی تاریخی پیوندهای ایران وعرب
بدون شناخت پیشینه ی تاریخی ایران و عرب نمی توان به چگونگی اسلام پذیری ایرانیان پی برد، از این رو از خوانندگان ارجمند این نوشتار در خواست می شود که با شکیبایی این پژوهش را پی بگیرند.
چگونگی اسلام پذیری ایرانیان تنها جُستاری است که من از آغاز تا کنون از خود هیچ سخن نگفته و تا پایان نیز نخواهم گفت تا این پژوهش به هیچ روی به ( اسلام ستیزی) بد نام نشود. هومر آبرامیان
زنده یاد عبدالحسین زرین کوب در گرامی نامه ی دوقرن سکوت می نویسد:
در آن روزگاران که هیبَت و شکوه دولت ساسانی، سرداران و امپراتوران روم را در پشت دروازه های قسطنطنیه به بیم و هراس می افکند، عربان نیز مانند سایرمردم « انیران» روی نیاز به درگاه خسروان ایران می آوردند و در بارگاه کسری چون نیازمندان و در ماندگان می آمدند و گشادِ کار خویش را از آنان می خواستند. پیش از این نیز به درگاه شهریاران ایران جز از درِ فرمانبرداری در نیامده بودند . پیش از اسکندر « بیابان عرب» در زمره ی سرزمین هایی بود که به داریوش شاهنشاه ایران تعلق داشت. از آن پس نیز، سران و پیران، بر درگاه پادشاه ایران در شمار پرستاران و فرمانبرداران بودند. در دوره ای که « شاپور ذوالکتاف» هنوزاز مادر نزاده بود، برخی ازآنان به بحرین و کناره های دریای فارس به غارت آمده بودند. اما چنان که در تاریخ ها آورده اند وقتی شاپور به زاد برآمد، آنها را ادب کرد و به جای خویش نشاند. در درگاه یزدگرد یکم، بزرگان « حیره » چون دست نشاندگان و گُماشتگان ایران به شمار می آمدند، و در روزگار نوشیروان، تازیانِ سرزمین هاماوران نیز مثل تازیانِ «حیره»، خراجگُزار و دست نشاندۀ ایران بودند و بادیه های ریگزار بی آبِ نجد و تهامه را دیگر آن اندازه جایگاه نبود که حکومت و سپاه ایران را به خویشتن کشاند، زیرا در این بیابانهای بی آبِ هولناکِ خیال انگیز، از کِشت و وَرز و بازار و کالا هیچ نشان نبود و جز مُشتی عرب گرسنه و برهنه، که چون غولان و دیوان همه جا برسراندکی آب و مُشتی سبزه ، با یکدگر در جنگ و ستیز بودند، از آدمی نیز در آنجا کس اثر نمی دید. بجز آن بیابانهای هولناک وهراس انگیز بی آب و گیاه که به رنج گرفتن و نگهداشتن نمی ارزید، دیگرهرجا از سرزمینِ تازیان ارجی و بهایی داشت اگر ازآن روم نبود، در زیرنگین ایران بود، و عربان که دراین حُدود سکونت داشتند بارگاه خسروان را در مدائن کعبه ی نیاز و قبلۀ مراد خود می شمردند. در برخی از گُزارش های تاریخی آمده است که شاعرانِ عَرب نیز کسانی چون « اَعشی» به درگاره خسرو می آمدند و از ستایش شاهنشاه ایران مال و نِعمَت و فخروشرف بدست می آوردند. درآن روزها، خودِ این اندیشه که روزی تخت و تاج و مُلک و گاه خسروان دست فرسودِ عربان بی نام و نشان گردد، کسانی که به بندگی و فرمانبُرداری ایرانیان بخود می بالیدند، روزی تخت و دیهیم شاهان و مُلک و گاهِ خسروان را چونان بازیچه ای بی ارج و بها به کام و هوس زیر و زبر کنند، هرگز بخاطر کس نمی رسید… دوقرن سکوت رویه 28
جزیرۀ خُشک و بی آب و گیاه عرب، با آن هوای گرم و سوزانی که همه جا جز در جاهای کوهستانی آن هست، البته برای زیست مردم جایی مناسب نبود، ازاینرو بود که از دیر باز، تمدن و فرهنگ آنجا جلوه ای نکرده بود و گذشته از پاره ای نقاط که از آب و گیاه بهره داشت، یا جاهایی که برسرراه بازرگانی واقع بود درسراسر این بیابان فراخ، زندگی شهر نشینی هیچ رونق نیافته بود.
گذشته از نواحی کوهستانی جنوب، که از یَمَن تا عُمان امتداد داشت، در کناره های بادیه، مجاورِشام و بین النهرین نیز از قدیم شهرهای کوچکی بودند که اعراب در آن سکونت داشتند. شهرهایی مانند مکه و یثرب و طائف و دومه الجندل نیز جنبۀ بازرگانی داشت بر سر راه تجارت بود . باقی این سرزمین پهناور جز ریگهای تفته و بیابانها فراخ چیزی نداشت. و اگر گاه چشمه ای کوچک از خاک می جوشید و سبزه ای پدید می آمد عرب بیابان نشین با شُتُرها و چادرهای خویش همانجا فرود می آمد. زندگی این خانه بدوشانِ بیابانگرد البته به غارت و تَطاول بسته بود و درسراسرصحرا قانونی جز زور و شمشیردرکارنبود. عربان که ازدیربازدرچنین سرزمینی می زیستند نا چار مردمی وحشی گونه و حریص و مادی می بودند.
جز آزمندی و سود پرستی، هیچ چیز در خاطر آنها نمی گنجید. هرگز از آنچه مادی و محسوس است فراتر نمی رفتند، و جز به آنچه شهوات پست انسان را راضی می کند نمی اندیشیدند، از افکار اخلاقی، آنچه بدان می نازیدند مُرُوَت بود و آن نیز جزخودبینی و کینه جویی نبود، و شجاعت و آزادگی که در داستانها به آنها نسبت داده اند تنها درغارتگری و انتقام جویی بکارمی رفت، تنها زن و شراب و جنگ بود که در زندگی بدان دل می بستند.
از اینها که می گذشت دیگر هیچ توجه و عنایتی به عالم معنی نمی داشتند. آداب و رسوم زندگی شهری را بهیچوجه نمی توانستند بپذیرند. درغارتها، چپاولهایی که احیاناً بر شهرهای مجاور می کردند، همه جا با خود ویرانی و فِساد می بُردند و از وحشی خویی و درنده طَبعی بسا که بقول ابن خلدون سنگی را از بُن عمارتی می کندند تا زیردیگدان بُگذارند، یا آنکه تیرِ سقفی را بیرون می کشیدند تا زیر خیمه نَصب کنند. این فرمانروایان صحرا که از تمدن و فرهنگ بی بهره بوده اند، در دوره ای که تمدنهای بزرگ دنیای قدیم شکوه و عظمت تمام داشته است، اگر جز قتل وغارت و راهزنی کاری داشته اند حفظ راههای بازرگانی و بدرقۀ کاروانهای تجارتی بوده است. بنا براین هرچند استیلا براین صحراهای فراخِ بی آب و گیاه آن ارزش نداشته است که دولتهای بزرگ قدیم مانند مصر و بابل و ایران و روم بدان چشم طمع بدوزند اما برای حفظ قافله های تجارتی، هم از دیرباز، کشورگشایان قدیم این فرمانروایان صحرا را به خدمت خویش می گرفته اند. در تاریخها هست که وقتی کمبوجیه پادشاه هخامنشی لشگر به مصر کشید، اعراب را واداشت که در بادیه برای سپاه او آب فراهم آورند، و در برخی از جنگهایی که ایرانیان با یونانی ها کرده اند نیز اعراب جزء سپاه ایران به شمار می آمده اند. بدینگونه در روزگاران کُهن، عرب را شأنی و ارزشی نبود، شهری و تمدنی نداشت، و محیط زندگی او نیز پیدایش هیچ نظام و تهذیبی را اقتضاء نمی کرد و معهذا اگر در کناره های این بیابانِ فراخ شهری و واحه ای بود، ازبرکت تربیت و تمدن روم ویا ایران بود. چنانکه نزاع ورقابت مُستمری که همواره میان ایران و روم در کار بود، دولتهای «غسان» و «حیره» را پدید آورد. «غسان » در کنار بادیۀ شام بود و دولت روم آ نرا در برابر ایران عَلَم کرده بود. حکومت ایران نیز « دولت حیره» را در کنار بادیه عراق بوجود آورده بود تا هم درآن حدود ازاصطِکاک مُستقیم دو دولت جلوگیری کند وهم در جنگ با روم مدد کار ایران باشد.
اما نفوذ ایران برعرب مُنحصربه امارت « حیره» نبود، ازهمه ی قبایل و طوایف گردنکشان و بزرگان عرب به درگاه شاهنشاهان روی نیاز آوردند. گذشته از اینها « یمن» نیزاز روزگار نوشیروان دست نشانده ی ایران بود. مطالعه در تاریخ «حیره» و «یَمَن» نشان می دهد که ایرانیان درآن روزگاران، عرب را به هیچ نمی گرفته اند وهرگزاز جانب آنها بیمی بدل راه نمی داده اند.همان رویه 30
حیره:
چنانچه ازآثار واخباربرمی آید، دراوایل قرن سوم بعد از میلاد، پاره ای از طوایف عرب، از سُستی که در پایان روزگارِ اشکانی پدید آمده بود استفاد کردند و به سرزمین های مجاور فُرات آمدند و بر قسمتی ازعراق دست یافتند. از این تازیان برخی همچنان زندگی بیابانی را دنبال کردند اما عده ای دیگر به کار کشاورزی دست زدند. پس از آن رفته رفته روستاها و قلعه ها بنا کردند و شهرها برآوردند. مهمترین این شهر ها حیره بود که در جایی نزدیک محل کنونی کوفه بر کرانه بیابان قرار داشت. این شهرچنانچه از نام آن پید است قلعه ای و اردویی بوده است که اعراب در آن سکونت داشتند ( حیره برآمده از واژۀ سریانی Heria و چم آن نیایشگا یا دِیر و حَرَم است، این واژه سپس تر برای لشگرگاهِ اَعرابِ همسایۀ ایران بکار بُرده شد و سر انجام نام یک شهر مرزی ایرانی گردید).
تاریخِ بنای این شهررا در افسانه ها به نبوکد نصر یا {بخت النصر} نسبت داد اند، و پیدا است که در صِحَت این سخن جای شک بسیارهست. این قَدَرهست که هوای آزاد بیابان، و آب جویبارهای فُرات برای آبادی این سرزمین مساعد افتاده است. گُسترشِ کشاورزی و نخلستانهای فراوان و وفور آب و کِشت دراین ناحیه می توانسته است فرمانروایان صحرا را به تمدن فرا بخواند. عربهایی که دراین حدود سکونت داشتند به سَبَب مجاوِرَت با ایران از برکت فرهنگ و تمدن بهره ای یافته بودند ، در نزدیک حیره کاخهایی همچون کاخ {خُوَرنَق} و { کاخ ابن بجیله} بر پا گشته بود که جلوه و رونقی خاص بدان شهر می بخشید. عربانِ این ناحیه برخی مسیحی و بعضی آیین مجوس را پذیرفته بودند. نیزدربین آنها کسانی بودند که با خط و کتابت آشنایی داشتند وشاید خط وکتابت از آنجا به دیگرجاهای عربستان رفته باشد.
تاریخ اُمرای حیره درست روشن نیست. این قدرهست که این امراء از اعراب بنی لخم بوده اند و به حکم مجاورت نسبت به شاهنشاهان ساسانی فرمانبرداری می کرده اند و سبب عنایتی که فرمانروایان ساسانی به حمایت و تقویت امرای حیره این بود که می خواستند بوسیلۀ آنها اعرابی را که در پیرامون ایران سکونت داشتند متحد نمایند، و بیاری آنها از تجاوز و تعدی بدویان غارتگر به حدود مرزهای ایران جلوگیری نمایند. از این روی پادشاهان ساسانی در حمایت و تقویت این امراء در تاریخ های قدیم ایران ضبط بوده است و حمزه اصفهانی فهرستی از نام و مدت عمر آنها را با ذکر پادشاهانی از ساسانیان که با آنها معاصر بوده اند نقل کرده است.
بنی لخم
آنچه از تاریخها و داستانهای عرب برمی آید این است که نخستین امیر حیره، ازخاندان بنی لخم عمروبن عدی نام داشت. اما نام و نشان و سرگذشت او به درستی معلوم نیست و با افسانه هایی که اعراب در بابِ جذیمۀ اَبرَش دارند در آمیخته است. گفته اند جذیمه پیش از این در پیرامون حیره پادشاهی داشت و فرمان می راند، از جاه و جلال و شکوه و هیبت او داستانها نقل کرده اند که هیچ یک را باور نمی توان کرد. از افسانه هایی که در باب او آورده اند یکی این است که در بزم او جوانی از بنی لخم نامش عدی، ساقی بود که رقاش خواهر جذیمه با او سَرو سِری داست. عدی را یارای آن نبود که خواهر مَلِک را از وی درخواهد، اما رقاش او را حیله ای آموخت. جذیمه را شراب بسیار نوشاند و مست کرد . آنگاه در خواست که رقاش را بزنی بدو دهد، جذیمه در مستی پذیرفت و درهشیاری پشیمان شد اما کار از کار گذشته بود. ازعدی پسری آمد که او را عمرو نام نهادند و چون جذیمه، چندان که در افسانه ها و داستانهای عرب آورده اند به حیلۀ زباء کشته شد، عمروبن عدی که خواهر زاده اش بود به خونخواهی او برخاست و زباء را کشت و حیره را مَقَرِامارتِ خویش کرد. بدینگونه بود که امارت حیره به خاندان بنی لخم رسید. گفته اند که وی با شاپور اول و چند پادشاه دیگر که بعد از او مدتی کوتاه سلطنت کردند معاصر بوده است.
پس از عمرو پسرش که امروالقیس نام داشت بجای او نشست. در بارۀ مدت امارت او سخنانی که در تاریخها آمده گزافه آمیزاست و آن را از صد سال هم بیشتر نوشته اند. اما از قرائن برمی آید که وی نزدیک به چهل سال امارت حیره داشته است. لوحی بر گور او یافته اند که به خط نبطی زبان قدیم تازی است، از ارتباط او با درگاه پادشاهان ایران حکایت دارد. چنان که از تاریخها بر می آید وی بیشتر اقوام عرب از مردم عراق و جزیره و حجاز ازجانب پادشاهان ایران فرمانروایی داشته است.
دوره امارت وی با عهد سلطنت بهرام سوم و نرسی و هرمز پسر نرسی و شاپور ذوالکتاف همزمان بوده است.
پس از اوچند تن دیگر حکومت کرده اند که ازآنها نامی برجای نمانده است، تا آنکه نوبت به « نعمان بن امروالقیس » که او را نعمان اعور گویند. نوشته اند که این نعمان مردی تند خوی و توانا، لیکن سختگیر و کینه کش بود، گفته اند که یزدگرد را در حق او مهری و اعتقادی بود. بنای کاخ خورنق را نیز در مجاورت حیره بوده است بدو نسبت می دهند. گویند وقتی بنای این کاخ افسانه آمیز به پایان رسید معمار آن را که سَنمّار نام داشت بکُشت. در باره فرجام کاراو نیز نقل کرده اند که چون به اندیشۀ بی ثباتی و ناپایداری دولت و مُلکِ و جهان افتاد، جامۀ درویشی پوشید و ترک ملک نمود و سر به بیابان گذاشت. این داستان را محققان افسانه می شمارند. از قرائن چنان برمی آید که چون رفتار نعمان شاید به پیروی از سیاست یزدگرد نسبت به ترسایان مساعد و ملایم بوده است این قصه را جعل کرده اند تا علاقه و ارتباط او را با زاهدان و سیّاحان نَصّاری بیان نمایند. باری پس از او نوبت امارت به مَنذربن نعمان رسید. این همان امیر حیره است که در داستانها گفته اند یزدگرد تربیت فرزند خویش بهرام را بدو سپرد. حتی آورده اند که اگر سعی و کوشش منذر نبود بزرگان ایران بعد از یزدگرد راضی نمی شدند بهرام را به سلطنت بنشانند. بدین گونه، دخالتی که وی در انتخاب بهرام گور به سلطنت کرد از نفوذ و قدرت او حکایت دارد. در جنگی که چندی بعد بین بهرام گور با رومی ها در گرفت نیز منذر خدمتهای شایسته کرد.
چند تن دیگر از امرای خاندان بنی لخم بعد از او بر حیره فرمانروایی کردند، تا نوبت امارت به منذر بن ماء السماء رسید که از همه ملوک حیره نامدارتر و پرکارتر بود . وی در روزگار سلطنت قباد و نوشیروان می زیست و در روزگار او بود که زنگیان بر یمن استیلا یافتند. هم در این زمان بود که ماجرای ظهور مزدک روی داد و پریشانی و نابسامانی تمام در کارها افتاد. قباد، چنانکه در تاریخها آمده به آیین مزدک گروید، اما منذر نیز مانند آن دسته از امراء و سرداران ایران که با قباد و مزدک مخالفت کردند، آیین مزدکی نپذیرفت. در این هنگام امرای کنده که با بنی لخم از دیرباز رقابتی داشتند، فرصت نگهداشتند و چون دیدند شاهنشاه به سبب مخالفتی که منذر در کار مزدک با او کرده است از او رنجیده است به قباد نزدیک شدند. قباد نیز حارث ابن کندی را به امارت حیره برگُماشت و او منذر را از آنجا راند. اما وقتی نوشیروان به پادشاهی رسید و در صدد برآمد خللهایی را که به سبب فتنۀ مزدک رخ داده بود جبران کند دیگر باره منذر را به امارت حیره باز گرداند . اما اعاده حکومت نتوانست مقام و اعتبار او را اعاده کند، پس از او پسرش عمروبن منذر، به امارت حیره نشست که او را بنام مادرش عمروبن هند خوانند . گفته اند که او امیری درشت خوی و خود پسند بود و این خود پسندی سبب شد که بدست عمروبن کلثوم کشته شد. داستان ملاقات او با عمروبن کلثوم را در داستانها با آب و تاب فراوان آورده اند پس از او برادرانش قابوس و منذر نیز هریک اندک زمانی فرمانروایی کردند تا سر انجام نوبت به نعمان بن منذررسید، گفته اند وی با هرمز چهارم و خسرو پرویز در یک روزگار می زیست و از آنها فرمانبرداری می کرده است. در دوره ی او به تقلید از دربار ساسانی تجمل و شکوه امارت در میان امرای حیره هم راه یافت . درباره آغاز امارت او نوشته انند هنگامی که پدرش منذر درگذشت شاهنشاه ایران هرمز چهارم را در نشاندن او به امیری حیره تاخیر و تعلل ورزید. سرانجام به یاری عدی بن زید که نسبت به وی علاقه ای داشت و در درگاه شاهنشاه دبیری می کرد منصب امارت حیره به وی واگذار گشت اما وقتی به امارت رسید در تجمل و شکوه کوشید و درگاه خود را به شیوه ی درگاه خسروان بر روی خوش آمد گویان بازگذاشت. اندک اندک نفوذ بد سگالان و نیرنگ سازان خوشامد گوی در درگاه او چندان افزود که بی سببی در حق عدی بن زید دبیر و شاعر بد گمان شد و او را که سبب و واسطۀ رسیدنش به فرمانروایی حیره گشته بود بازداشت و هلاک کرد. اما چندی بعد پسرعدی بن زید حیله ای بکار برد تا انتقام خون پدر را از او باز ستاند. این داستان را تاریخها بدین گونه آورده اند که زید با نعمان دوستی کرد و سپس از او خواست که وی را نزد پرویز(خسروپرویز) فرستد تا مقام پدرش عدی را به وی باز دهند. نُعمان در خواست او را پذیرفت و از خسرو درخواست نمود که زید را بجای پدرش عدی بپذیرد و او را نویسنده و مترجم در دربار خود سازد. زید برفت و بر درگاه پرویز بماند و فرصت نگاه می داشت تا انتقام خون پدر را از نعمان بستاند. خسرو را هوس آمد که برای یکی از کسان خویش زنی بگیرد، زید مجالی یافت و از خواهران یا عم زادگان نعمان دختری را نام برد و بسیار ستود، اما نعمان راضی نمی شد که آن دختر را به درگاه خسروبفرستد و زید می دانست که این خود سبب خشم خسرو و نکبت نعمان خواهد گشت. چون خسرو از جواب تلخی که نعمان به این خواستگاری داده بود آگاه گشت سخت خشمگین شد. اما چندی خشم خویش فروخورد و سپس او را به درگاه خواند تا سخت گوشمالی دهد. هنگامی که نعمان بیامد فرمان داد تا بندش کردند و بزیر پای فیل افکندند، و بقولی زندانش افکندند تا بمُرد. پس از آن امارت حیره دوام نکرد و به اندک مدت برافتاد و خسرو و جانشینانش از آن پس دیگر از خاندان لخم کس را بعمارت حیره ننشاندند و از جانب خود بدانجا عاملان فرستادند، تا وقتیکه خالدبن ولید با سپاه مسلمانان آنجا را بگرفت و با مردم حیره بر جزیه صلح کرد. عبدالحسین زرین کوب دو قرن سکوت رویه 35
پایان بخش سوم
از آنجا که کشتن نُعمان بن منذر به فرمان خسرو پرویز و کوتاه کردن دست « خاندان بنی لخم» از فرمانروایی «حیره» را یکی از انگیزه های شکست ایرانیان در برابر تازیان دانسته اند، در بخش چهارم این نوشتار باز هم به این رخداد نگاه خواهیم کرد .
پاینده ایران – هومر آبرامیان