دانش نیک بینش نیک منش نیک
دانشگاه جهانی کوروش بزرگ و دانش سیاسی
کوششی درشناخت صَهیُونیزم
بخش دوم : در شناخت تورات
فرگرد دوم
در دو بخش پیشین این پژوهش اشاره کردیم که شناخت صَهیُونیزم بدون شناخت سرگذشت خاندان اسراییل و پی گرفتن فراز و فرود رخدادهایی که فرزندان یعقوب در گذرگاه تاریخِ چند هزارساله ی خود پشت سرگذاشته اند، کاری است ناشدنی. ازسوی دیگر پژوهشگری که بخواهد کارنامه ی خاندان اسراییل و سرگذشت تباریهود را بررسی کند، بدون پژوهش درتورات راه بجایی نخواهد برد، از این رو بسیار بایسته است که این کُهنترین نامه را که خاستگاه دینهای ابراهیمی است بدرستی بشناسیم.
چنانچه گفته شد تورات در آغاز تنها بخشهای پنجگانه ی زیر را دربرمی گرفت:
1- سِفر پیدایش یا Genesis
2- سِفر خروج یا Exodus
3- سِفر لاویان یا Leviticus
4- سِفر اعداد یا Numbers
5- سِفر تثنیه یا Deuteronomy
ولی سپس تر بخش های دیگری نیز برآن افزوده شدند که در این فرگرد به آنها نیز نگاهی خواهیم داشت. نخستین بخش صَحِیفَه یوشع نام دارد. صَحِیفَه در چِم نامِک، یا کتاب کوچک است و یوشَع نام بزرگترین رهبرِ بنی اسراییل پس ازموسی دردوران بیابانگردی است. این بخش از تورات گزارش رخدادهای دوران فرمانروایی خردمندانه ی اواست. یوشع از دوستان نزدیک و پیشکار موسا، بهنگام بیرون آمدن ازمصر 44 ساله و پس از نبردهای سنگین، بهنگام گذرازاُردُن هشتاد و چهار ساله بود و در سال 1426 پیش از عیسا چشم از جهان فرو بست.
صَحیفه یَوشَع بیست و چهار فرگرد دارد . دوازده فرگرد نخست، گزارش چگونگی گشودن شهرهایی است که برسرراه بنی اسراییل بودند، و دوازده فرگرد دیگر گزارش بخش کردن زمینهای بدست آمده در میان دوازده خاندان اسراییل است. به فرازهایی از این بیست و چهار فرگرد نگاه می کنیم : « .. و واقع شد بعد از وفات موسی خداوند یوشع بن نون خادم موسی را خطاب کرده گفت* موسی بندۀ من وفات یافته است پس الان برخیز و از این اُردُن عبور کُن، تو و تمامی این قوم بزمینی که من به بنی اسراییل می دهم * هر جائیکه کف پای شما گذارده شود بشما خواهم داد چنانکه بموسی گفتم * از این صحراو این لُبنان تا نَهر بزرگ یعنی نهرِ فُرات تمامی زمین حِتّیان و تا دریای بزرگ بطرف مغربِ آفتاب حدود شما خواهد بود* هیچکس را در تمامی ایام عُمرت یارای مقاومت با تو نخواهد بود. چنانچه با موسی بودم با تو خواهم بود. ترا مُهمَل نخواهم گذاشت و ترک نخواهم کرد* قوی و دلیرباش زیرا تو این قوم را متصرف زمینیکه برای پدران ایشان قسم خوردم که بایشان بدهم خواهی ساخت* فقط قوی و بسیار دلیر باش تا بر حَسب تمامی شریعتی که بندۀ من موسی ترا امر کرده است متوجه شده عمل نمایی * زنهارازآن بطرف راست یا چپ تجاوزمَنما تا هر جاییکه رَوی کامیاب شوی.. باب اول
وواقع شد که چون تمامی ملوک اَموریان که به آن طرف اُردن بِسَمت مغرب بودند و تمامی ملوک کنعانیانی که بکنارۀ دریا بودند شنیدند که خداوند آب اُردُن را پیش روی بنی اسرائیل خشکانیده بود.. از اینرو دلهای ایشان گُداخته شد و از ترس بنی اسرائیل دیگر جان در ایشان نماند..باب پنجم.
و خداوند به یوشع گفت مترس و هراسان مباش تمامی مردان جنگی را باخود بردار و برخاسته به عای { یکی از شهر های کنعانیان} برو اینک مَلِک عای و قوم او و شهرش و زمینش را بدست تو دادم .. باب هشتم
و واقع شد که تمامی مُلوک حِتّیان واَموریان و کنعانیان و فَرِزّیان و حِویان و یَبُوسیان که به آن طرف اُردُن درکوه وهامون و درتمامی کنارۀ دریای بزرگ تا مقابل لُبنان بودند چون این را شنیدند با هم جمع شدند تا با یوشع و اسرائیل متفقاً جنگ کنند… باب هشتم
و چون ایشان از پیش اسراییل فرار می کردند و ایشان در سرازیری بیت حورُون می بودند آنگاه خداوند تا عزِیقَه برایشان ازآسمان سنگهای بزرگ بارانید تا مردند، و آنانیکه ازسنگهای تگرگ مردند بیشتربودند ازکسانیکه بنی اسراییل بشمشیرکُشتند* آنگاه یوشع در روزیکه خداوند اَموریان را پیش بنی اسرائیل تسلیم کرد بخداوند در حضور بنی اسرائیل تکّلُم کرده گفت: ای آفتاب برجَبَعُون بایست و تو ای ماه بر وادی اَیّلُون* پس آفتاب ایستاد و ماه توقف نمود تا بنی اسرائیل از دشمنان خود انتقام گرفتند.. وچون ملوک را نزد یوشع بیرون آوردند یوشَع تمامی مردان اسرائیل را خواند و بسرداران و مردان جنگی که همراه وی می رفتند گفت: نزدیک بیایید و پایهای خود را برگردن این ملوک بگذارید* پس نزدیک آمده پایهای خود را برگردن ایشان گذرادند* و یوشَع بایشان گفت مترسید و هراسان مباشید قوی و دلیر باشید زیرا خداوند با همۀ دشمنان شما که با ایشان جنگ می کنید چنین خواهد کرد.. باب دهم
در پی صحیفۀ یوشع که تا پایان به همین ترتیب پیش می رود، می رسیم به سِفر داوران.
از زمانِ راهبری موسی تا آغاز دوران پادشاهی در خاندان اسراییل، گروهی ازمردانِ کارآزموده و باورمند به آیین یهود، به کارِ داوری برگزیده می شدند تا مردم را به راههای بایسته راهنمایی کنند. سِفر داوران سرگذشت بنی اسراییل پس از درگذشت یوشع – گزارش فراز و فرود رخدادها درآن کوچ تاریخساز- کارنامه ی داوران – وگزارش برخی از زشتکاریهای بنی اسراییل درآن دوره است. به فرازهایی از این سِفر نگاه می کنیم: « .. و بنی اسراییل در نظر خداوند شرارت ورزیدند و بَعَل ها را عبادت نمودند
{بسیاری ازمردمِ جهان باستان، از میانرودان گرفته تا ایران و سوریه و مصر، و ازآنسو سراسراروپا و چین و هند و ژاپن و بسیاری از مردم دیگر، روشنان آسمان مانند خورشید و ماه و ستارگان را خدایان پنداشته و برآنها نماز می بردند، نزد بیشتر این مردم خورشید خدای نرینه و ماه خدای مادینه بود و ستارگان نیز برخی سرشت زنانه و برخی سرشت مردانه داشتند. گاه ازاین خدایان تندیسهایی می ساختند و اسب و گاو وگوسپند، و گاه فرزندان خود را نیز برای خرسندی دلِ آنان می کُشتند. در زبان این مردم، خدایان نرینه بَعل و خدایان مادینه عَشتاروت نامیده می شدند، و چنانچه از این گزارش دانسته می شود برخی ازمردم اسراییل نیز به پرستش این خدایان پنداری روی آوردند}.
ویهوه خدای پدران خود را که ایشان را از زمین مِصر بیرون آورده بود تَرک کردند و خدایان بیگانه را پیروی نموده بَعل و عَشتاروت راعبادت نمودند * پس خَشم خداوند براسراییل افروخته شده ایشان را بدست تاراج کنندگان سِپُرد تا ایشان را غارت نمایند وایشان را بدست دشمنانیکه باطراف ایشان بودند فروخت بحدّیکه دیگرنتوانستند با دشمنان خود مقاومت نمایند * وبهرجا که می رفتند دست خداوند برای بدی ایشان می بود چنانکه خداوند برای ایشان قَسَم خورده بود به نهایتِ تنگی گرفتار شدند » باب دوم
«..و بنی اسرائیل باردیگر در نظر خداوند شرارت ورزیدند و خداوند ایشان را بدست فلسطینیان چهل سال تسلیم کرد.. باب سیزدهم
در پی این شکستِ اسراییل، داستان شمشون و دلیله می آید که بیشتر بدرد هالیود می خورد تا یک بررسی تاریخی.
پس از سِفر داوران کتاب روت جا گرفته است که تنها چهار فَرگرد دارد و بگونه ای می توان آنرا دنبالۀ سِفر داوران بشمارآورد، و چون ارزش ویژه ای از دیدگاه تاریخی ندارد از آن نیزمی گذریم.
پس از روت نوبت کتاب سموئیل می رسد که در دو بخش فراهم گردیده وازارزش بسیارزیادی درشناخت سرگذشت و کارنامه ی مردم یهود برخوردار است.
نام سموییل را در زبان عبری می توان { خدا شنیده – یا شنیده ی خدا} برگردان کرد. بهر یکم این نام{سمو – یا شمو} از ریشه ی شنیدن و بهر دوم{ییل} در چِم خدا و همان است که در نامواژه های جبراییل – میکاییل – اسرافیل و دیگرفرشتگان در دستگاه یزدان شناسی یهود آمده است. مادر سموییل ازاینکه نمی توانست باردار بشود رنج بسیارمی برد، سرانجام: « بتلخیِ جان نزد خداوند دعا کرد و زارزار بگریست* و نذر کرده گفت: ای یهوه صبایوت، اگر بمصیبت کنیز خود نظر کرده مرا بیاد آوری و اولاد ذکوری بکنیز خود عَطا فرمایی او را تمامی عمرش بخداوند خواهم داد و اُستُرَه { تیغ سر تراشی} بر سرش نخواهد آمد.. بعد از مرور ایام حَنَّا حامِله شده پسری زایید و او را سموئیل نام نهاد و گفت خداوند او را بمن داد..من نیز او را برای خداوند وقف می کنم تا روزیکه زنده است وقف خداوند خواهد بود. باب اول
در بخش های آغازین این کتاب، شکست های پیاپی و بسیارمرگبار بنی اسراییل را در هماوردی با فلستینیان می بینیم: «..و اسراییل بمقابلۀ فلسطینیان درجنگ بیرون آمدند..اسراییل ازحضور فلسطینیان شکست خوردند و درمَعرکه بقدر چهار هزار نفررا در میدان کشتند* ..پس فلسطینیان جنگ کردند و اسراییل شکست خورده هر یک بخیمۀ خود فرار کردند و کُشتار بسیارعظیمی شد واز اسراییل سی هزار پیاده کُشته شدند. کتاب اول باب چهارم
و سَموئیل تمامی خاندان اسرائیل را خطاب کرده گفت: اگر بتمامی دل بسوی خداوند بازگشت نمایید و خدایان غیر و عَشتارُوت را ازمیان خود دورکنید ودلهای خود را برای خداوند حاضر ساخته تنها او را عبادت نمایید، پس او شما را از دست فلسطینیان خواهد رهانید* آنگاه بنی اسراییل بَعلیم وعَشتارُوت را دور کرده و تنها خداوند را عبادت نمودند.. فلسطینیان برای برای مقاتلۀ اسرائیل نزدیک آمدند و درآن روز خداوند بصدای عظیم برفلسطینیان رعد کرده ایشان را منهزم ساخت و از حضور اسراییل شکست یافتند* و مردان اسرائیل فلسطینیان را تعاقب نموده ایشان را شکست دادند.. پس فلسطینیان مغلوب شدند و دیگر بحدود اسرائیل داخل نشدند و دست خداوند در تمامی دوران زندگی سَموئیل بر فلسطینیان بود* و شهرهائیکه فلسطینیان از اسرائیل گرفته بودند باسرائیل پس دادند و اسرائیل حدود آنها را ازدست فلسطینیان رهانیدند.. و سَموئیل در تمام روزهای عمرخود بر اسرائیل داوری می نمود.. کتاب اول باب هفتم
« و واقع شد که چون سَموئیل پیرشد پسران خود را بر اسرائیل داوران ساخت* اما پسرانش براه او رفتار نمی نمودند بلکه در پی سود رفته رشوه می گرفتند و داوری را مُنحرف می ساختند* پس جَمیع مشایخ اسرائیل جمع شده نزد سَموئیل آمده و او را گفتند: اینک تو پیرشده ای وپسرانت براه تو رفتار نمی نمایند پس برای ما پادشاهی نَصب نما تا مثل سایراُمتها برما حکومت نماید* این اَمردرنظرسَموئیل ناپسند آمد چونکه گفتند ما را پادشاهی بده تا برما حکومت نماید و سموئیل نزد خداوند دعاکرد* و خداوند بسموئیل گفت آواز قوم را درهرچه بتوگفتند بشنو زیرا که ترا ترک نکردند بلکه مرا ترک کردند تا بر ایشان پادشاهی ننمایم* .. مرا ترک نموده خدایان غیر راعبادت نمودند پس با تو نیز همچنین رفتار خواهند نمود*… و سموئیل تمامی سخنان خداوند را به قوم بیان کرد وگفت: رسم پادشاهی که برشما حُکم خواهد نمود این است که پسران شما را گرفته ایشان را برعَرابه ها و سواران خود خواهد گُماشت تا پیش روی او بدوند* .. و بعضی را برای شیارکردن زمینش و درو کردن محصولش وساختن آلات جنگش واسباب عرابه هایش تعیین خواهد نمود* و دختران شما را برای عطر کشی و طباخی و خَبازی خواهد برد* و بهترین مزرعه ها وتاکستانها وباغاتِ زیتون شما را گرفته به خواجه سرایان و خادمان خود خواهد داد* و عُشر{یک دهم} زراعات و تاکستانهای شما را گرفته بخواجه سرایان و خادمان خود خواهد داد* و غلامان وکنیزان و نیکوترین جوانان شما والاغهای شما را گرفته برای کارِخود خواهد گُماشت و عُشرِگله های شما را خواهد گرفت و شما غلام او خواهید بود* و در آن هنگام از دست پادشاه خود که برای خویشتن برگزیده اید فریاد خواهید کرد و خداوند در آن روز شما را اِجابت نخواهد نمود* اما قوم از شنیدن سخنان سموئیل ابا نمودند و گفتند نی، بلکه می باید برما پادشاهی باشد تا ما نیزمانند سایراُمَتها باشیم وپادشاه برما داوری کند.. سموئیل تمامی سخنان قوم را شنیده آنها را بسَمع خداوند رسانید وخداوند بسموئیل گفت آوازایشان را بشنو و پادشاهی برای ایشان نصب نما ..باب هشتم
بدین ترتیب با گزینش شاوُّل بپادشاهی، برگ تازه ای درتاریخ بنی اسراییل گشوده می شود که هنجار خوشی در پی ندارد. شاوُّل که مردی روان پریش و بد کرداربود، با کُناک زشت خود نشان داد که سَموییل در پیش بینی خود اشتباه نمی کرد..« و کلام خداوند بر سموئیل نازل شده گفت * پشیمان شدم که شاوُّل را پادشاه ساختم زیرا از پیروی من برگشته کلام مرا بجا نیاورده است..» باب پانزدهم آیه 11
در اینجا با یکی دیگر از بازیگران بزرگ تاریخ اسراییل بنام داود آشنا می شویم که بدست سموییل برای پادشاهی { مسح } می شود.« .. پس سموییل حُقّۀ روغن را گرفته داود را در میان برادرانش مَسح نمود و از آن روز به بعد روح خداوند بر داود مستولی شد.. {واژه ی مَسح در زبان عبری از ریشه روغن است، و آیین مَسح چنین بود که روغن زیتون یا روغن دیگری را برسرِ کسی یا چیزی می ریختند و آن کس یا آن چیز را برای کار خدا ویژه می کردند.. روغن نماد روح القدس یا روان خداوندی است. واژه ی مسیح با همین واژه در پیوند است. مسیح خداوند به کسی گفته می شد که روح القدس راهنمای او بوده است. از همین رو است که کوروش بزرگ نیز مسیح خداوند نامیده شده است .».
داود جوانترین فرزند مردی بنام یَسّا از خاندان یهودا بود که در سال 1033 پیش از میلاد در بیت لحم زاده شد، همان شهری که عیسا درآن زاده شد. در نو جوانی به کار شبانی پرداخت و دلیریهای بسیارازخود نشان داد. به خُنیاگری دلبستگی فراوان داشت، بَربَت را بسیار استادانه می نواخت بگونه ای که با آوای بَربَت پادشاه روان پریشی مانند شاوُّل را هم آرام می نمود: «.. و واقع می شد هنگامی که روح بَد ازجانب خدا بر شاوُّل می آمد که داود بربط گرفته بدست خود می نواخت و شاوُل را راحت و صِحَت حاصل می شد و روح بد از او می رفت.».
کتاب دوم سَموییل با کُشته شدن شاوُّل در میدان جنگ و سوگواری داود برای او آغاز می شود و در پرتو دلیریها و کاردانی این جوان رزمنده و خوش سیما که اکنون بدست سَموییل مَسح شده و بر تخت پادشاهی نشسته است، پیروزیهای پیاپی برای اسراییل در جنگ با فلستینیان و دیگر دشمنان فراهم می شود.
باب یازدهم کتاب دوم سموئیل ما را با یکی دیگراز شاهکارهای تورات آشنا می سازد و یکباردیگر ما را به ستایش از نویسندگان این نامه ی کلان برمی انگیزد: « و واقع شد در وقت عصر که داود از بِسترش برخاسته بر پُشت بام خانۀ پادشاه گردش کرد واز پُشت بام زنی را دید که خویشتن را شستشو می کند و آن زن بسیار نیکو مَنظربود* پس داود فرستاده در بارۀ زن اِستسفارنمود، او را گفتند که آن زن بَتشَبَع، زنِ اوُریای حِتی{ یکی از سردران سپاه او} است. داود قاصِدان فرستاده او را آوردند و داود با او همبستر شد* آن زن حامِله شد و فرستاده داود را مُخبرساخت و گفت من حامله هستم * پس داود نزد یوآب فرستاد که اوُریای حِتی را نزد من بفرست و یوآب اوریای حِتی را نزد داود فرستاد* و چون اوریا نزد وی رسید از سلامتی قوم و از سلامتی جنگ پرسید{ از او خواست که چگونگی میدان جنگ را گزارش کند} و سپس داود به اوریا گفت بخانه ات برو و پایهای خود را بشوی. پس اوُریا از خانۀ پادشاه بیرون رفت وازعقبش خوانی فرستاده شد* اما اوُریا درکنارِدیگرخدمتکاران پادشاه خوابید و بخانۀ خود نرفت* داود را خبر داده گفتند که اوُریا بخانۀ خود نرفته است. پس داود به اوریا گفت آیا تو از سَفَرنیامده ای؟ پس چرا بخانۀ خود نرفته ای* اوریا بداود عرض کرد که اسراییل و یهودا در خیمه ها ساکن اند و آقایم یوآب و سپاهیانش بر روی بیابان خیمه نشین اند، آیا با چنین وضعی من بخانۀ خود بروم تا اکل و شُرب نمایم و با زن خود بخوابم؟ من هرگز این کار را نخواهم کرد.. { این افسرِ والامنش، خواننده را در برابر خود وادار به کُرنش می کند}.
داود به اوُریا گفت امروز نیز اینجا باش و فردا ترا روانه می کنم ..و داود او را دعوت نمود که در حضورش خورد و نوشید و او را مست کرد! ولی او باز بخانه اش نرفته در کنار خدمتکاران خوابید..
.. بامدادان داود مکتوبی برای یوآب نوشته بدست اوُریا سپرد تا به او دهد* و درمکتوب باین مضمون نوشت که اوریا را در مقدمۀ جنگِ سخت بگذارید واز عقبش پس بروید تا زده شده و بمیرد..».
این افسر که مایه ی سربلندی ارتش اسراییل بود، خود از تبار اسراییل نبود، همانگونه که از نام او پیدا است از مردم حِتی بود، سپس یهودی شد و با نشان دادن کاردانی و دلیری به پایگاه فرماندهی بخشی از سپاه اسراییل فراز آمد. تنها گناه این بزرگمردِ والامنش، داشتن همسری زیبا و همسایگی با داود بود..
یوآب خواهر زاده ی داود و سپهسالاراسراییل بود. دراین رخداد بد فرجام دیدیم که داود که از شبانی به پادشاهی رسیده بود، نه کار شبانی را درست انجام داد و نه کار پادشاهی را، او گُرگ درنده خویی در جامه ی شبانی بود که گوسپندان را با دندانهای تیز خود پاره می کرد.. و پادشاه بد کاری که بجای پاسداری از والامندی مردمش در بی آبرو کردنشان می کوشید… و بَتشَبَع، زن زیبایی که مایه ی گمراهی داود و سیه روزگاری همسرش را فراهم آورد مادر سلیمان است. کودکی که ازاین زشتکاری زاده شد درپی بیماری درگذشت، ولی فرزند دومش که سلیمان بود نامورترین پادشاه اسراییل گردید. آنچه که خواننده را به ستایشِ نویسندگان این نامه ی دینی برمی انگیزد راستگویی و پنهان نکردن زشتکاریهای بزرگان دین است، کاری که در کمتر نامه ی دینی، یا گزارشِ تاریخی دیده می شود.
در باب دوازدهم کتاب دوم سموییل فراز دیگری هست که دریغ است آن را دراینجا نیاوریم: « و خداوند ناتان { یکی از پیامبران یهود که رایزن داود و پس از او رایزن سلیمان شد} نزد داود فرستاد و آمده او را گفت که: درشهری دو مرد بودند، یکی دولتمند و دیگری فقیر* مرد دولتمند گاو و گوسفند فراوان داشت * ومرد فقیر را جز یک ماده برۀ کوچک چیزی نبود که همراه وی و پسرانش بزرگ می شد، از خوراک او می خورد و از کاسۀ او می نوشید و درآغوشش می خوابید و برایش مثل دختر می بود* و مسافری {میهمانی} نزد آن مرد دولتمند آمد، اوحیفش آمد که ازگوسفندان وگاوان خود بگیرد و برای میهمان خود خوراک مهیا سازد، پس برۀ آن مرد فقیر را گرفته برای آن مرد که نزد وی آمده بود میها ساخت..
آنگاه خَشمِ داود برآن شخص افروخته شده به ناتان گفت: بحیات خداوند قَسَم کسیکه این کاررا کرده مستوجب قتل است.. چونکه هیچ ترحم ننموده، پس باید برّه را چهار چندان ردّ کند* ناتان به داود گفت آن مرد تو هستی!! و یَهُوَه خدای اسراییل چنین می گوید: من ترا براسراییل بپادشاهی مَسح نمودم و ترا از دست شاوُل رهایی بخشیدم * و خانۀ آقایت را بتو دادم و زنان آقای ترا{اشاره به شاول است} به آغوش تو، وخاندان اسراییل ویهودا را بتوعطا کردم، واگراین کم می بود چنین وچنان برای تو مَزید می کردم* پس چرا کلام خداوند را خوارکردی و در نظر وی عَمل بد بجا آوردی و اوُریای حِتی را بشمشیر زده، زن اورا برای خود بزنی گرفتی و او را بشمشیر بنی عَمون بقتل رساندی* پس حال شمشیرازخانۀ توهرگز دورنخواهد شد بعلت اینکه مرا تحقیرکرده زن اوُریای حِتی را گرفتی تا زن تو باشد* خداوند چنین می گوید: اینک من از خانۀ خودت بدی را برتوعارض خواهم گردانید و زنان ترا پیش چشم تو گرفته بهمسایه ات خواهم داد و او در برابر این آفتاب با زن توخواهد خوابید* زیرا تو اینکار را بپنهانی کردی اما من اینکار را پیش تمام اسراییل و دربرابر آفتاب خواهم کرد.. ».
پس از کتاب سموییل می رسیم به دو بخش از کتاب پادشاهان و در پی آن کتاب تواریخ ایام که آنهم در دوبخش فراهم گردیده است.این دو کتاب از دیدگاه تاریخی از ارزش بسیار بالایی برخوردارند.
پیش از بررسی کتاب پادشاهان شایان یادآوری است که واژه ی پادشاهان درتورات بدان گونه که در گویش امروز بکارمی رود نیامده است. درآن روزگار هر شهرکوچک یا بزرگ را فرمانروایی بود که پادشاه یا مَلِک نامیده می شد، گاه رهبر یا سالار گروهی از مردم را نیز پادشاه می گفتند چنانچه در آیه ی پنجم از باب سی و سوم تثنیه، موسی پادشاه یَشورن نامید شده و یَشورون همان اسراییل است. ازهمین رو می بینیم که سرزمین کوچکی مانند کنعان بیش ازسی پادشاه داشته است، با چنین آگاهی، شگفت زده نخواهیم شد که چگونه کسی مانند ادونی صدوق که پادشاه توانمندی هم نبود توانست با بسیاری از پادشاهان دیگرهم پیمان شود.
بخش نخست کتاب پادشاهان با گزارش پیری و بیماری و مرگ داود آغاز می شود: « ..و داود پادشاه پیر و سالخورده شده هرچند او را بلباس می پوشاندند گرم نمی شد* خادمانش گفتند بجهة آقای ما دختر جوان باکره ای بیاورند تا درآغوش او بخوابد و گرمش کند* پس در تمامی حدود اسراییل دختری زیبا و باکره جستجوکردند و سرانجام او را یافته و نزد پادشاه آوردند.. باب اول
« و چون ایام وفات داود نزدیک شد پسرخود سلیمان را وصیت فرموده گفت: من براه تمامی اهل زمین می روم {می میرم}، تو قوی و دلیر باش* وصایای یَهُوَه خدای خود را نگاهداشته بطریقهای وی سلوک نما و فرایض و احکام و شهادات ویرا بنوعیکه در تورات موسی مکتوبست محافظت نما تا درهر کاریکه کنی و بهر جاییکه توجه نمایی برخوردارباشی ..سلیمان برکرسی پدر خود نشست و سلطنت او بسیار استوار گردید..
سلیمان پیش از اینکه به کار کشورداری بپردازد، دست بخون برادر آلوده می کند و برادر بزرگ خود اَدونیّا را که از همسر دیگر داود بود می کُشَد، سپس فرمان به کُشتن یوآب می دهد که پسر خواهر داود و در روزگاراو سپهسالار اسراییل بود. انگیزه ی کشتن یوآب این بود که به پادشاهی برادرش ادونیّا رای داده بود، و سپس نوبت به کسان دیگری می رسد که خواهان پادشاهی ادونیّا بودند و بدین ترتیب پادشاهی خود را استوارمی گرداند..
دو کتاب پادشاهان و در پی آن تواریخ ایام که هریک در دو بخش فراهم گشته اند بیشترین بخش از تاریخ یهود را گزارش می کنند.
نویسنده ی تواریخ ایام شناخته شده نیست . برخی از پژوهشگران عَزرا را نویسنده ی این بخش از تورات می دانند. این کتاب در سال 457 پیش از میلاد پس از برگشت بنی اسراییل از اسارت بابل به نیابوم خود نوشته شده است.
کوشش در شناخت صَهیُونیزم، بدون بررسی این دو گرامی نامه، بگفته ی سلیمان، باطل اباطیل است.
کتاب عَزرا در پی تواریخ ایام جا گرفته و چگونگی برگشت بنی اسراییل به صهیون را پس از رهایی از بند اسارت بابل گزارش می. آغاز این نامه به اندازه ای زیبا است که نمی توان از آن چشم پوشید:«.. خداوند روح کوروش پادشاه فارس را برانگیخت تا درتمامی ممالک خود فرمانی نافذ کرد وآنرا نیز مرقوم داشت و گفت: کوروش پادشاه فارس چنین می فرماید: یهوه خدای آسمانها جمیع ممالک زمین را بمن داده و مرا امرفرموده است که خانه ای برای وی در اورشلیم که دریهودا است بنا نمایم* پس کیست از شما از تمامی قوم او که خدایش با وی باشد او باورشلیم که در یهودا است برود و خانۀ یهوه را که خدای اسراییل وخدای حقیقی است دراورشلیم بنا نماید ..».
پس ازعَزرا کتاب نَحَمِیا جا گرفته است. نَحَمِیا از تُخمه ی پادشاهی اسراییل بود که در دوره اسارت در بابِل چشم بجهان گشود و در دربار اردشیر دراز دست، شاهنشاه نامبردار ایرانی به کار چمانی (= ساقی گری) برگزیده شد، و سر انجام از شاهنشاه ایران درخواست نمود که به او پروانه ی بازگشت به صهیون را بدهد واو را درکار بازسازی اورشلیم یاری رساند. این درخواست ازسوی شاهنشاه ایران پذیرفته شد و درسال 444 پیش ازعیسا که بیستمین سال پادشاهی اردشیر دراز دست بود نَحَمِیا به فرمانروایی و کارباز سازی اورشلیم به صهیون فرستاده شد.
در پی نَحَمِیا کتاب استر می آید که برخی آن را نوشته ی عَزرا و برخی نوشته ی کاهن دیگری بنام یهویاقیم می دانند، ولی آنچه که از درونمایه این گزارش دانسته می شود، نویسنده ی آن مُردخای بوده است. آرشِ این نام (پرستنده ی مریخ) واز خانواده ی شاؤل نخستین پادشاه بنی اسراییل بود و آنگونه که از این گزارش دانسته می شود، در دربار خشایارشاه، در کار کشورداری به رایزنی می نشست. آنچه که دراین نامه آمده بیشتر به داستان پردازی می ماند تا به یک گزارش تاریخی.
پس از اِستِر می رسیم به کتاب ایوب، داستان شورانگیز مرد نگون بختی که بازیچه ی دست خدا وشیطان می شود و به ژرفترین پایه ی سیه روزگاری فرو می افتد. اگر چه بسیاری از دین باوران کوشیده اند که آن را یک گفتار فلسفی بشمارآورند، ولی آنچه که در این گفتار دیده نمی شود فلسفه است. نشانه های بسیاری هست که داستان ایوب نیز مانند رُخداد توفان در رزمنامه ی گیل گمش، از داستانهای سومری است که پس از دوران اسارتِ بابِل به تورات و از آنجا به قران راه پیدا کرده است، با این دگرگونی که در قران هیچیک از این دو داستان از یک هنجار شایسته ی ادبی برخوردارنیستند ولی در تورات سامان بسیار بسیجیده ای دارند.
پس از ناله های دردمندانه ی ایوب می رسیم به مزامیر شورانگیزداود که بی هیچ چون و چرا باید آنها را در ردیف بزرگترین شاهکارهای ادب درجهان باستان بشمارآورد. اگر رزمنامه ی گیل گمِش را نخستین سروده ی آدمی – و گاتهای ورجاند اشو زرتشت را نخستین سروده ی فلسفی و آموزه ی دینی بدانیم، آنگاه ناگزیر خواهیم بود که مزامیرداود را بزرگترین شاهکارادب در جهان باستان بشمار آوریم. این 150سرود که با آهنگ نای و نی خوانده می شدند اگرچه بنام داود نامور گشته اند ولی کارشناسان آنها را پنج بخش کرده و کسانی مانند داود – بنی قورح – آساف – سلیمان – هیمان اِزراحی- بایثانِ اِزراحی – و تنی چند از سخنسرایان ناشناس دیگر را سرایندگان این سرودهای دل انگیزمی دانند:« ای تمامی روی زمین خداوند را آواز شادمانی دهید.. زیرا خداوند نیکواست و رَحمَت او تا ابدالآباد…
هَلِلویاه خداوند را سرود تازه بسرائید، و تسبیح او را در جماعت مقدسان* اسرائیل در آفرینندۀ خود شادی کند و پسران صَهیون در پادشاه خویش وجد نمایند* نام او را با رقص تسبیح بخوانند، با بربط و عود او را بسرایند زیرا خداوند از قوم خود رضا مندی دارد..
هللویا خداوند را در قُدس او تسبیح بخوانید، در فلک قوت او او را تسبیح بخوانید * او را بسبب کارهای عظیم او تسبیح بخوانید * او را بحسب کِثرت عَظیمش تسبیح بخوانید * او را با دَف و رَقص تسبیح بخوانید* او را با صِنجهای بلند آواز تسبیح بخوانید * او را با صنجهای خوش آواز تسبیح بخوانید * هر که روح دارد خداوند را تسبیح بخواند..
پس از این سرودهای شادی بخش می رسیم به امثال سلیمان که رنگ و بوی اندرزهای پدرانه ی آخیقار دانشمند آشوری دوران سناخریب را دارند: « ای پسر من تأدیب پدرخود را بشنووتعلیم مادرخویش را ترک منما* زیرا که آنهاتاج زیبایی برای سرتو و جواهر برای گردن تو خواهد بود* شش چیز است که خداوند از آنها نفرت دارد، بلکه هفت چیزکه نزد جان وی مکروه است: چشمان متکبر- و زبان دروغگو- و دستهاییکه خون بیگناهان را می ریزد* دلی که تدابیر فاسد را اختراع می کند- پایهاییکه درزیان کاری تیزرو می باشند – شاهد دروغگو که به کِذب متکلم شود- و کسیکه در میان برادران نزاع بیافریند* پسرحکیم پدر خود را مَسرور میسازد اما پسراحمق باعث حُزن مادر می شود* گنجهای شرارت مَنفِعَت ندارد اما عُدالَت ازموت رهایی می دهد* خداوند جان مرد عادل را نمی گذارد گرسنه بشود اما آرزوی شریران را باطل می سازد* کسیکه بدست سُست کار می کند فقیر می گردد اما دست چابک غنی می سازد. یادگار عادلان مبارک است اما اسم شریران خواهد گندید* دهان عادلان چشمۀ حیات است اما ظلم دهان شریران را میپوشاند*
شگفتا که این سخنانُ خرد پذیر کمترین همانندی با کُناک خرد ستیزانه ی سلیمان ندارند، چگونه می توان پذیرفت کسی که دیگران را به این زیبایی اندرز می دهد، همان کسی است با زشتکاریهای پیاپی خود مایه ی سیه روزگاری مردمش را فراهم می آورد..
پس از امثال سلیمان نوشته ی دیگری است بنام جامعه که آن را نیزباید یکی دیگر از شاهکارهای ادب در جهان کُهن بشمار آورد. نویسنده ی این کتاب را نیز سلیمان می دانند و با اشاره های بسیار روشنی که در آن آمده چاره ای نیست جز اینکه جامعه را نیز نوشته سلیمان بدانیم: «.. برای هر چیز زمانی است وهرمَطلبی را زیر آسمان وقتی است* وقتی برای ولادت وقتی برای مُوت * وقتی برای غَرس کردن و و قتی برای کنَدنِ مَغروس * وقتی برای قتل، وقتی برای شفا* وقتی برای مُنهدم ساختن و و قتی برای بنا نمودن* وقتی برای گریه کردن، و وقتی برای خنده * وقتی برای ماتم، و وقتی برای رقص* وقتی برای پراکنده ساختن سنگها، وقتی برای جمع کردن سنگها* وقتی برای درآغوش کشیدن، و وقتی برای اجتناب ازدرآغوش کشیدن* وقتی برای دریدن، وقتی برای دوختن* وقتی برای سکوت، و وقتی برای گفتن* وقتی برای مُحبت و وقتی برای نفرت* وقتی برای جنگ ووقتی برای صلح * پس کارکننده را از زحمتیکه می کشد چه منفعت است* مشقتی را که خدا به بنی آدم داده است تا در آن زحمت کشند ملاحظه کردم .. پس فهمیدم که برای آدمی چیزی بهتر از این نیست که شادی کند و در حیات خود بنیکویی مشغول باشند..
خواندن این نوشتار بسیار دلنشین را به همه ی دوستداران ادب پیشهاد می کنم
پس از کتاب جامعه با غزلهای سلیمان آشنا می شویم. اگر چه کلیسا کوشش بسیار می کند تا این سرودهای عاشقانه را رنگ و رخسار مینوی بدهد و بگوید که در اینجا سخن از مهر نابِ عیسا و کلیسا در میان است، ولی اروتیک ادبی در این سرودها باندازه ای پُر مایه است که تا کنون هیچ کشیشی دلیری نکرده این سرودهای مینوی و این مهرِ ناب میان عیسا و کلیسا را با سدای بلند بخواند!! از اینرو سپارش می شود که: { غزلهای سلیمان را خواهران با هم بخوانند و برادران با هم}. بد نیست نگاهی به این مهر ناب عیسا و کلیسا بیندازیم: «.. او مرا به بوسه های دهان خود ببوسد* ای محبوبۀ من رخسارت بجواهر و گردنت بگردن بندها چه بسیارجمیل است* مرا به قرصهای کشمش تقویت دهید و مرا به سیبها تازه سازید زیرا که من ازعشق بیمارهستم* دست چپش درزیرسرمن است و دست راستش مرا درآغوش می کشد.. شبانگاه در بِستَر خود او را که جانم دوست می دارد طلبیدم، او را جستجو کردم اما نیافتم* اینک تو زیبا هستی ای محبوبۀ من اینک تو زیبا هستی* لبهایت مثل رشتۀ قرمز و دهانت جَمیل است و شقیقه هایت درعَقبِ بُرقَع تو مانند پارۀ اناراست* دو پِستانت مثل دو بچۀ توام آهو هستند که در میان سوسنها می چَرَند * زیر زبان توعَسَل و شیراست.. محبوب من دست خویش را از سوراخِ در داخل ساخت و احشایم برای وی بجنبش در آمد!! بیچاره کشیشها چه رنجی می کشند!!.
پس ازاین سرودهای عاشقانه می رسیم به کُتُب انبیا که وارون غزلهای سلیمان از تلخی بسیارگزنده ای برخوردارند. بدون ژرف نگری در کتب انبیاء نه کارنامه ی فرزندان اسراییل را آنگونه که هست خواهیم شناخت، نه جایگاه تورات را در فرهنگ سیاسی یهود پیدا خواهیم کرد و نه به دانش بسنده برای شناخت آرمانشهر سیاسی صهیونیزم آراسته خواهیم گشت. برای اینکه از پیاله ی شکیبایی خوانندگان ارجمند این جستار فراتر نرفته باشیم ، ادامه ی این پژوهش را به فرگرد سوم از بخش دوم وا می گذاریم. کامتان شیرین و روزگارتان پیروزگرباد.
پاینده ایران – هومر آبرامیان