سنگ نگاره ی فروهر کوروش بزرگ

کوروش بزرگ در سال 530 پیش از میلاد چشم از جهان فرو بست وپسرش کمبوجیه بر جای او نشست و آرامگاه با شکوهی در پاسارگاد برای پدر بساخت و پیرامونش را با گلها وگیاهان و درختانی که کوروش بزرگ دوست می داشت  آراسته کرد.

آرامگاه کوروش بزرگ در پاسارگاد

وفرمان داد دوتندیس که نشان دهنده ی فروهر کورش بزرگ باشند ازسنگ بتراشند و  در دو سوی آرامگاه کوروش برپا کنند.

سنگ نگاره ی فروهر کوروش بزرگ در پاسارگاد

یکی از این سنگ نگاره ها درسده ی نوزدهم ترسایی در نزدیكى استخردردشت مُرغاب پیدا شد كه به بلندای یك مرد است. این تندیس، كوروش بزرگ را بگونه ای  نشان می‌ دهد كه دو بال همانند بال شاهین از دو سویش گشوده شده و تاجى به سر دارد كه از دو شاخ گاو و دو مار کبرا و نُماد های دیگر مصری فراهم گردیده است. این یگانه تندیس ایرانی نیست که با نمادهای مصری آراسته گشته است، در سال 2511 درکاوشهای باستانشناسی که در شوش انجام گرفت  تندیس بدون سری از شاهنشاه داریوش بدست آمد که هم اکنون در موزه ایران باستان نگهداری می شود.

تندیس شاهنشاه داریوش

روی این تندیس با سه دبیره ی پارسی – ایلامی و بابلی وهیروگلیف مصری نام شاهنشاه داریوش کنده کاری شده و برنام یا عنوان فرعون بزرگ مصر به او داده شده است. بر روی پایه ی این تندیس هم نگاره هایی از خدایان مصری که در حال گره زدن گُل های لوتوس که همان نیلوفر آبی و نماد ایران است و پاپیروس که نشان مصری است (به نشان دوستی  دو ملت  ایران و مصر) کنده شده است. سنگ نگاره ی فروهر کوروش بزرگ نمونـه‌ی بسیار پرارزشى از هنر کنده کاری در سنگ، در جهان باستان است واز آنچنان والایی برخوردار است كه شمار بزرگی از باستانشناسان و دانش پژوهان و دیگر فرزانگان اروپایی را تنها براى دیدن آن به ایران کشانیده است. خوشبختانه این تندیس هم اکنون در دشت مرغاب برپا است و به نوشته ی زنده یاد استاد بهرام فروشی این دشت بپاس همین سنگ نگاره دشت مُرغاب نامیده شده است چرا که مردم از دیر زمان پیکر زیبای کوروش بزرگ را با بالهایی که بر شانه دارد یک مرغ آسمانی بشمار آورده و آن دشت را مُرغاب نامیده اند.

زنده یاد دکتر بهرام فروشی ایرانشناس برجسته ی روزگار ما در گرامی نامه ای بنام ایرانویچ چاپ دانشگاه تهران که تا کنون شش بار بزیر چاپ رفته و بی درنگ نایاب گشته است می نویسد: جهانگردان و باستانشناسانی که در زمانهای گذشته به ایران آمده اند، از روی پیکره ی بالدار کوروش بزرگ نگاره برداری کرده و فرتورهایی از آن برداشته اند

اَدم کوراش خشَه یَتیا هَخَه مَنَه شیا

در همه ی این فرتورها با سه دبیره ی پارسی باستان – ایلامی و بابلی نوشته شده است: اَدم کوراش خشَه یَتیا هَخَه مَنَه شیا که برگردان آن بپارسی امروز می شود:   منم کوروش پادشاه هخامنشی. شوربختانه این بخش از این سنگ نگاره درگذرگاه زمان  شکسته و از میان رفته است. باستان شناسان نامدار فرانسوی در سفرنامه های خود این سنگ نبشته را بر روی پیکره  کورش بزرگ دیده و از روی آن نگاره برداری کرده اند، جهانگردان و باستانشناسان دیگری نیز این سنگ نبشته را دیده و از روی آن نگاره برداری کرده اند، از نامدارترین آنها می توان از جیمس موریه و سر رابرت کرپرتر نام برد که نزدیک به 180 سال پیش آنرا دیده و در گزارش خود از آن نوشته یاد کرده اند.

اَدم کوراش خشَه یَتیا هَخَه مَنَه شیا

در سال 1851 کشیشی بنام فوستر از این تندیس دیدن کرده و همان چیزی را گزارش کرده است که باستان شناسان دیگر پیش از او دیده و گزارش کرده بودند. در سال 1906 ویلیام جکسن باستانشناس نامدار اروپایی  بدیدار این تندیس می شتابد و از روی نوشته ی بالای سر آن نگاره برداری می کند و در گزارش خود می نویسد:  بر روی تخته سنگی که 12 پا بلندی و 5 پا پهنا و 2 پا کلفتی دارد پیکره ی  شاه بزرگ دیده می شود که بر سر آن تاج پادشاهی مصر نشسته و دو بال شاهین بر  شانه های او شکوه شاهانه اش را آنچنان  به رُخ می کشند که انگاری سرشت ایزدی دارد، این تندیس پادشاهی است بزرگ که بر بالای سرش نوشته شده است: منم کورش شاه هخامنشی… در دانشنامه ی کلان لاروس نیز فرتوری از این تندیس بچاپ رسیده و زیر آن نوشته شده است: « سنگ نگاره ی کوروش بزرگ شاهنشاه هخامنشی». نکته ی بسیار شایان ژرف نگری در اینجا است که این تندیس پس از دو هزار و پانسد سال همچنان بر پا ایستاده، و ما می دانیم که بسیاری دیگر از تندیسهای و پیکره های سنگی در دشت مرغاب یا تخت جمشید و پاسارگاد بدست روستاییان و شکارچیان بی دانش شکسته وازمیان رفته اند، ولی ایزد گونگی این تندیس مردم را از آسیب رساندن به آن باز داشته است. در این سنگ نگاره کوروش بزرگ کفش بپا ندارد، و نیازی هم به کفش ندارد، چرا که این تندیس فروهر اواست، نه پیکر گیتیانه  اش. کوروش بزرگ جامه ی بابلی بتن دارد که نشان چند فرهنگی بودن ایرانزمین است امروزه کشورهایی مانند استرالیا و آمریکا به مولتی کالچریزم یا چند فرهنگی بودن  خود می نازند، ولی باید بدانند که ایران نخستین گهواره ی چند فرهنگی در تاریخ جهان بوده  است. گل نیلوفر آبی بر کناره ی پیراهن کوروش بزرگ نشان ایزد بانوی والاتبار ایرانزمین اردویسورَ آناهیتا، ایزد بانوی آبها، و نماد پادشاهی ِایرانزمین است، همان است که در  تخت جمشید در دست راست شاهنشاه داریوش بزرگ دیده می شود.

نی در دست چپ نشان سیمرغ و گل نیلوفر آبی نشان اردویسور آناهیتا دو زنخدای بزرگ ایرانی هستند

در کنار هم جا گرفتن گلهای نیلوفر آبی در کناره ی پیراهن کوروش نشان همبستگی ملتها است.همانگونه که گل نیلوفر آبی و پاپیروس مصری در کنار هم در تندیس شاهنشاه داریوش نشان همبستگی دو ملت کهنسال مصر و ایران بوده است. تاجی که برسر کوروش است تاج پادشاهان مصر است که نماد دیگری است از چند فرهنگی بودن ایرانزمین.

این تاج  با شکوه  برخی از نمادهای  هستی شناسی و جهان بینی مصر کهن را نشان می دهد که با نماد های هستی شناسانه در فرهنگ ایران بسیار نزدیک و در برخی از زمینه ها این همانی دارند مانند:  هآرآس فرزند خدای آسمان و روشنایی و زندگی در بینش مصری که با ایزد مهر ایرانی این همانی دارد.

اُسیریس ( پدر) یا  خدای مرگ  آیزس مادر یا زن خدای طبیعت، و نیروی زندگی که باواژه (زن) در زبان پهلوی که بُن  زندگی است این همانی دارد.

آیزس مادر یا زن خدای طبیعت، ونیروی زندگی که با واژه (زن) در زبان پهلوی که بُن زندگی است این همانی دارد

در زبان پارسی (زن) با ( زندگی) و (مرد) با (مردن) همریشگی دارند. چنانچه در واژه اَمُرداد نشان بیمرگی و یکی از فروزه های گوهر هستی بخش اهورا مزدا است

شاخ گاو یا گوسپند نر نماد تقدس جان در فرهنگ ایران و نماد توانمندی وشهریاری مقدس در فرهنگ مصر و اسراییل، همانکه دانیال نبی یکی از انبیاء بزرگ بنی اسراییل  در فرگرد هشتم نامه خود در تورات می نویسد: «  در سـال پادشاهی  بل‌شصر به من – دانیال – رویایی پدیدار گشت، در آن رویا دیدم كـه من در کاخ پادشاهی  شوشان که در ایلام است هستم، در خواب دیدم که در کنار  رود اولاى ایستاده ام.  قوچى در آنجا بود که  دو شاخ بلند داشت و بسوی باختر و شمال و جنوب شاخ می کشید و هیچ جانداری در برابرش توان پایداری نداشت، و او هر روز بزرگ و بزرگتر می شد…». و ادامه می دهد: « آن قوچِ دارنده ی دو شاخ، پادشاه ماد و پارس است… ». یهودیان که تا آن زمان در اسارت بابلیها بسر می بردند رویای دانیال نبی  را بشارتی شادی بخش بشمار آوردند و دانستند که زود خواهد بود که بندهای اسارت شان بدست یکی از پادشاهان ایرانزمین گشوده خواهند شد. دیری نپایید كه كوروش بزرگ برتخت پادشاهی نشست و سرزمینهای ماد و پارس را همبسته کرد  و بنیاد یک شاهنشاهی بزرگ را در ایران شالوده ریزی نمود، و هـمـان‌ گـونـه كـه دانیال در رؤیـاى خود دیده بود كه آن قوچ، شاخ‌هایش را به غرب و شمال و جنوب می‌‌زند، كورش نیز کرانه های شاهنشاهی ایران  را  در باختر و شمال و جنوب گسترش داد ویهودیان  را از بند اسارت ننگینی که دچارش بودند رهایی بخشید و زمینه ی بازگشتشان را بسرزمین خود فراهم آورد تا خانه های افتاده شان را دو باره برافرازند.

در نزد مصریان شاخ گاو نشان باروی و دهش خداوندی است.

در فرهنگ ایران گاو گاو نماد ستایش جان است

همه ی جانهای پاک در همین واژه ی « گاو» جا داده می شوند، در فرهنگ ایران «گاو» و «آدمی» هر دو از جنس آتش اند، در بندهش آمده است که: اهورا مزدا در پنجمین گامه ی آفرینش گاو را در ایرانویج بر بالای رود وهِ دائیتی که درمیانه ی جهان است آفرید، آن گاو سپید و روشن بود چون ماه…

پس از گاو سپید و ماه گونه، کیومرث را بر بالای رود وه دائیتی در ایرانویچ آفرید روشن چون خورشید…

کیومرث بر سوی چپ و گاو بر سوی راستِ هرمزد آفریده شدند. والامندی گاو را در فرهنگ ایران در اینجا می توان به روشنی دریافت که:

گاو در سوی راست و کیومرس یا مرد نخستین در سوی چپ اهورا مزدا آفریده شدندبنا بر استوره های دیگر ایرانی، هرمزد گاو را از دست راست خویش و کیومرث را از دست چپ خویش آفریده است.. این گویا ترین نشان ستایش جان در فرهنگ ایران است، همان که از زبان فردوسی بزرگ می گوید:

میازار موری که دانه کش است

که جان دارد و جان شیرین خوش است

و شیخ ابوالحسن خرقانی در تابش این فرهنگ و جهان بینی است که بر سر خانگاه خود می نویسد:

هرکه در این سرا آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آنرا که در بارگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خان بوالحسن به نان ارزد.

در دنباله ی گزارش بندهش می خوانیم: اهورا مزدا از روشنی و سبزی آسمان تخمه ی مردمان و گاوان را فراز آفرید، زیرا این دو تخمه را که آتش تخمه اند نه آب تخمه در تن گاو و کیومرث بداد تا افزایش یافتن مردمان و گوسپندان از آن بُوَد. واژه ی گئوش در اوستا و در سرودها ی زرتشت همان است که امروز گاو می گوییم، این واژه در بر گیرنده ی همه جانهای سود رسان است همانگونه که واژه ی گرگ در برگیرنده ی همه ی جانهای پلید و آسیب رسان است. در سرود بیست و نهم یسنا یا دومین سرود زرتشت، اهورا مزدا و پرتوهای چند گانه او که وهومن و اشا و گئوش تشن {آفریدگار جهان زنده} هستند، در کنار هم دیده می شوند، و می بینیم که روان گئوش که همان گاو یا جهان زنده باشد بدرگاه اهورا مزدا خروش برمی کشد که برای چه مرا آفریدی، که مرا به کالبد هستی درآورد.. درفش کویان که از پوست گاو ساخته شده بود نشان ستایش جان بوده است، این درفش که در یورش تازیان بر خاک افتاد و بدست تازیان تکه تکه شد و سنگهای گرانبهای آن بتاراج رفت، همواره پیشاپیش سپاه برافراشته می شد تا سپاهیان ایران همواره بیاد داشته باشند که کشتن زیستمندان کشتن زندگی است و آزردن جان آزردن خوشه ی جانها است که همان گوهر هستی بخش خدا است، تا رزمندگان ایرانی همواره بیاد داشته باشند که  برای پدافند از ارزشهای والای میهنی بمیدان آمده اند نه برای کشتن و آزردن جان. جایگاه گاو برمایون را در پرورش فریدون فراموش نکنیم که اگر این گاو نبود ما هنوز گرفتار بیداد ضحاک بودیم، گرزه ی گاو سری را که فریدون بدست گرفت تا ضحاک را براندازد فراموش نکنیم همان گرزی که سپس تر آن را در دست رستم می بینیم.. و کلاه خود رستم را که سر گاوی بود با دو شاخ تیز…

بنابراین جایی برای شک ورزیدن بر جای نمی ماند که   گاو از والاترین جایگاه در هستی شناسی و جهان بینی ایرانی برخوردار است، از این رو نباید شگفت زده شد که دو شاخ گاو بر تاج کورش چه می کنند؟  همین شاخ های گاو بر سر کورش بزرگ اند که او را شبان ملتها می کنند و نشان می دهند که او شبان جانها است، این واژه ی شبان را پیامبران یهود برای کوروش بکار برده اند، اشعیا نبی در فرگرد چهل و چهارم از گرامی  نامه ی خود می نویسد: خداوند در باره ی كوروش می‌فرماید كه او شبان من است و تمامی‌ مشیتم را به اتمام رسانیده است.

دو مار کبرا که در دو سوی این تاج بر روی دو شاخ گاو بالا برافراشته اند درجهان بینی مصر کهن دور کننده ی چشم بد و در جهان بینی ایرانی بشوند پوست اندازی سالیانه اش نشان نوشوندگی است، (به فرتورهایزیرین نگاه کنیم):

در این فرتور ها که برخی در واتیکان و برخی در دیگر موزه های اروپایی نگهداری می شوند،  جوانی را می بینیم که بر پشت گاوی پریده و دشنه ی خود را بر شانه ی گاو فرو برده و یک رشته خون از زیر دشنه ی او جاری است. یک سگ و یک مار بسوی این رشته خون خیز برداشته اند. و در آن پایین یک گزدم دیده می شود که می خواهد تخم گاو را نیش بزند ولی دمش افتاده و توان نیش زدن ندارد. د

ر دو سوی نگاره دو جوان دیگر دیده می شوند که یکی شماله یا مشعل خود را رو ببالا و دیگری شماله ی خود را رو بپایین نگهداشته است.

در بالا چهره ی زیبای زنی  را می بینم که نگاه او رو بپایین است.

آن گاو نماد زمین است، آن جوانی که زانوی خود را بر پشت گاو می فشارد خورشید یا ایزد مهر است، آن دشنه که در دست او است و در شانه ی گاو فرو کرده پرتو خورشید است که بر زمین گسترانیده می شود تا آن را بارور کند، آن رشته ی خون که از شانه ی گاو جاری است نشان جوشش زندگی است که در پی تابش خورشید بر زمین روان است، سگی که بسوی این رشته خون خیز برداشته بپاسبانی زندگی برخاسته است، و آن مار نشان نوشوندگی و تر و تازگی است  تا از کهنگی و پوسیدگی زندگی پیش گیری کند و زندگی را بگفته ی مولوی بلخی تازه بتازه و نو بنو بگرداند:

هر زمان نو می شود دنیا و ما

بیخبر از نو شدن اندر بقا

آن گزدم که می خواهد تخم گاو را نیش بزند، نماد اهریمن است ولی در پرتو خورشید که زیست مایه ی زندگانی است زور و توان بلند کردن دم خود را ندارد، آن جوانی که شماله خود را بالا نگهداشته نشان فراشد خورشید در بامدادان، و آن دیگری که شماله ی خود را رو بپایین نگهداشته نشان فرو شد خورشید در شامگاهان است، آن زن زیبا که در میانه ی نیم چنبری پایین را می نگرد ایزد ماه است که دو شاخ در کناره های چهره اش ماه نو را نشان می دهند و چهره ی گردش ماه تمام را…

در فرهنگ بابلی هم مار نشان نوشوندگی و تر وتازگی است، یک سنگ نگاره ی بابلی در موزه ی لندن نگهداری می شود که ماری دارد زهر خود را در پیاله ی  ماه نو  فرو می چکاند…

ماه نو در فرهنگ ایران و در فرهنگ بابلی و نیز در فرهنگ مصر کهن نشان دهنده ی  زهدان آفرینش است، اینکه ماری زهر خود را در زهدان آفرینش فرو می چکاند برای این است که پویش نا ایستای هستی را نو بنو و تازه بتازه بگرداند و زهدان آفرینش را تر و تازگی بخشد…

بنا براین نباید شگفت زده شد که چرا دو مار کبرا بر روی شاخهای گاو در تاج کورش سر برافراشته اند.

می رسیم به بالهایی که بر پیکر کوروش بزرگ دیده می شوند. پیش از اینکه به گزارش این بالها بپردازیم بد نیست که نگاهی به نگاره فروهر داشته باشیم:

نگاره ی فروهر را  دستکم از زمان روی کار آمدن پادشاهی ماد در ایران می بینیم، این نگاره چه در زمان پادشاهی ماد و چه در دوران هخامنشی و سپس تر در دوره ی اشکانی و سرانجام در دوره ی ساسانی همواره  نشان ملی و میهنی ایرانیان بوده  و مردی را نشان می دهد که بالهای شاهین برپیکر خود دارد.

این بالها نشان بلند پروازی و توانمندی و پیشرفت و فراپویی است. ا

یرانیان برای آن نیروی مینوی که جهش و جنبش و پیشرفت و فراپویی را در پی می آورد هیچ نمادی را  شایسته تر از شاهین نیافتند که هم بلند پرواز است و هم تیز پرواز، بنا براین آنچه را که نشانه ی فر و شکوه و فرامایگی  می دانستند با بهره گیری از نماد های شاهین و آدمی بهم آمیختند و بگونه ای درآوردند که امروز گردن آویز هر زن و مرد ایرانی است.

نگاره ی فروهر  چهره و سیمای پیری فرزانه و جهان دیده را دارد دارد.   دو بال در پهلوها که هر یک سه پر دارند. این سه پر نشانه ی اندیشه ی نیک- گفتارنیک- و کردارنیک اند که بنمایه فراپویی و پیشرفت بسوی جاودانگیها و بیکرانگیها است. در پایین تنه فروهر سه بخش، پرهایی بسوی پایین است، که نشانه پندار و گفتار و کردار نادرست و یا فرو پایگی هستند. یک دست فروهر اندکی به سوی بالا و به  سپنتا مینو اشاره دارد که نشان دهنده سپاس و ستایس اهورمزدا و راهنمایی آدمی بسوی والایی و راستی و درستی است. در دست دیگرش چنبری است که هم نشان پیمانداری است و هم نشان توانمندی و شهریاری. ایرانیان در بسیاری از دوره های تاریخ درفشهای خود را به سیمای شاهین آراسته می کردند، بنا براین مرد بالدار برای ایرانیان به هیچ روی چهره ی ناشناخته ای نبوده است. از سوی دیگر در هستی شناسی یا عرفان ایرانی ، آدمی با چهار نیروی بالنده و کارآمد زاده می شود، این چهار نیرو بترتیب چنین اند:

جان – روان- بو – و آیینه یا دین .

جان و روان را می شناسیم و کرد و کارشان را نیز می دانیم ، ولی شاید کاربرد بو و آیینه را در نهاد آدمی آنچنان که باید نشناسیم.

بو یا با گویش اوستایی:( بئوذ َ) یکی از نیروهای شناخت شایست و ناشایست در نهاد آدمی دانسته می شود، امروزه از داده های دانش زیست شناسی می دانیم که آدمی تنها از راه بوییدن و بدون بهره گیری از دیگر سهش های تنی خود می تواند ده هزار گونه چیز را  شناسایی کند، برای نمونه با چشمان بسته و تهنا از راه بوییدن می تواند نفت و ماهی و سیر و پیاز و بنزین و گل سرخ و ده هزار جیز دیگر را بشناسد، از اینرو بو یا بئوذ َیکی از کارمایه های شناخت شایست و ناشایست دانسته شده است، هنوز هم در زبان پارسی زبانزدهایی بکار می بریم مانند: « … من بو بردم که چنین می شود، یا فلانی بو برده است…».

چهارمین نیروی شناخت شایست و نا شایست در نهاد آدمی آیینه یا دین است. آیینه ابزاری است که ما بدستیاری آن می توانیم خود را ببینیم و بشناسیم، این خود شناسی سرآغاز هستی شناسی است، هنوز هم در زبان پارسی زبانزدی داریم که می گوید: خود را بشناس تا خدای خودت را بشناسی، کسی که خویشتن خود را نشناسد چگونه می تواند ارزشهای فرمانروای بر هستی را بشناسد؟ برای رسیدن به این گامه ی شناخت باید کار را از خود شناسی آغاز کرد و برای این کار آیینه ای باید..

مولوی بلخی این چهار نیروی درون را چهار پر پرواز آدمی برای پرواز بسوی جاودانگیها و بیکرانگیها دانسته و در چامه  بسیار دل انگیزی می گوید:

تو مرغ چهار پری تا بر آسمان پری

تو  کجا  و  ره  بام  و نردبان کجا

می گوید: تو مرغی هستی دارنده ی چهار پرِ پرواز که بیارمندی آنها می توانی بر فراز بام هستی در جاودانگیها و بیکرانیگیها بپرواز درآیی، ترا با بام و نردبان چکار!! این بام و نردبان اشاره به آموزه های دینی و بنیاد های شریعت است که مولوی و دیگر هستی شناسان ایرانی از آن بیزاری نشان می دهند.

بنا براین این چهار پر یا بالهای شاهین بر پیکر کوروش بزرگ نشان دهنده پیشرفت – فراپویی هستی شناسی – والامندی – مهر گستری – شادی پراکنی و آزادمنشی و آزادگی است.

من در سال 1990 بنیاد فرهنگ ایران را در شهر سیدنی بنیاد گذاری کرده و در سال 1994 در جشنواره ی بزرگی که بزرگترین رخداد فرهنگی در برون از مرزهای میهن نامیده شد، تندیس فروهر کوروش بزرگ را در پارک المپیک سیدنی برپا کردم

تندیس فروهر کوروش بزرگ در سیدنی

از همان زمان آرمان برپا کردن این تندیس در دیگر شهرها و کشورهای جهان در دل من زبانه کشید و خواب و آرام از من گرفت، تا آنجا که در سال 2005 بدیدار استاد مهندس هوشنگ سیحون شتافتم و از او در خواست کردم که فرا نمایی برای زیر پای تندیس کوروش بزرگ فراهم آورند. استاد سیحون با رویی گشاده و دستی توانا درخواست مرا پذیرفتند و این فرانمای دلپذیر را برای زیر پای تندیس فروهر کوروش بزرگ آماده کردند.

برای ساختن این تندیس بسراغ نامدارترین هنرمند پیکر تراش استرالیایی که نامی بزرگ در جهان دارد بنام پیتر سکیپرهین رفتیم و با او پیمان ساخت این تندیس بسته شد. اینک برای برپا کردن این تندیس در شهر ها و کشورهای جهان به دو چیز نیاز داششتیم، یکی بودجه و دیگری پروانه ی برپایی این تندیس در شهرهای بزرگ جهان. در زمینه ی بودجه چنین اندیشیدیم که می توان چند تا از این تندیس ها را به اندازه ی یک متر و هفتاد سانتیمتر ساخت و در برابر دریافت ده هزار دلار به فرهنگیاران و ایرانیاران  واگذار کرد که شوربختانه بجز شش تا از این تندیس ها خریدار پیدا نکرد و هزینه ای بیش از سد هزار دلار بر دست ما گذاشت ، این زیان تنها برای ساخت این تندیسها بود نه هزینه ی چندین بار سفر به گرد جهان از شهری به شهری و از کشوری به کشوری برای بدست آوردن پروانه ی بر پایی این تندیس .

یکی از این تندیسها در سال 2006 به انجمن جهانی زرتشتیان در پاریس ارمغان گردید و استاد دکتر آبتین ساسانفر بیست هزار دلار بابت آن به بنیاد فرهنگ ایران ارمغان کردند.

یکی دیگر در روز نوروز امسال در شهرداری ملبورن برپا شد و با آیین با شکوهی از روی آن پرده برداشته شد.

سومین این تندیسها در روز بیست و نهم اکتب امسال از سوی من به انجمن زرتشتیان سیدنی ارمغان شد

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: