پژوهشی در شناخت زرتشت ( بخش چهارم- فرگرد یکم )

دانش نیک    بینش    نیک    منش نیک

دانشگاه جهانی کوروش بزرگ  و   دانش   دینی

پژوهشی در شناخت زرتشت

بخش  چهارم :    آرش  برخی  از    واژه ها   در   گاتهای    زرتشت فرگرد یکم

زبانی که اشو زرتشت، وخشور بزرگوار ایرانی، سرودهای ورجاوند خود را بدان سرود، «زبان گاتهایی» نامیده می شود. « گات » یا « گاس» همان است که امروزه « سرود » می گوییم. این زبان در زمانی که زرتشت در کار سرودن آموزه های خود بود، بیگمان نمی توانسته « زبان گاتهایی » نامیده شده باشد، ما نمی دانیم مردمی که به این زبان سخن می گفتند، آنرا چه می نامیده اند، ولی این را می دانیم که چون بیش از همین هفده «گات» چیزی دیگری از آن زبان برجای نمانده است، اوستا شناسان برای آسان کردن کار خود آن را « زبان گاتهایی » نامیدند تا آنرا از« زبان اوستایی » جدا کنند.  زبان گاتهایی یکی از زبانهای کُهن هند و ایرانی و از خویشاوندان نزدیک زبان سانسکریت است. بخش با ارزشی از واژه ها و زبانزدهای این زبان در زبان اوستایی برجای مانده اند. ( شوربختانه از زبان اوستایی نیز بجز گرامی نامه ی اوستا بُنمایه ی دیگری بدست ما نرسیده است، از همین روی آن را نیز « زبان اوستایی » می نامند». با اینکه هفده سرود زرتشت در لابلای « یسنا » که یکی از بخشهای پنجگانه ی گرامی نامه ی اوستا است جا گرفته اند، ولی دگرگونی زبان گاتهایی و اوستایی آنچنان است که اوستا شناسان، از راه همین نا همسانی دو زبان توانستند سرودهای زرتشت را در میان دیگر سرودهای یسنا شناسایی کنند. می توان گفت که گاتها همانند مرواریدی گرانبها در گوش ماهی اوستا جا گرفته و از گزند باد و باران روزگار بدور مانده اند. این نکته نیز شایان یاد آوری است که زندگی مردم، در زمانی که زرتشت  اندیشه های خود را زبانی می کرد، دارای پیچیدگیهای امروز نبود، زبان هم بدور از خَم و چَم های ادبی،  کارمایه ای بود برای گویا کردن اندیشه،  خود اندیشه نیز گستره ی فراخدامن امروز را نداشت، ازاین روهیچیک از زبانهای جهان باستان دارای گنجینه ی کلانی از واژه های بسیار نبودند، هر چه میدان زندگی فراخ تر و پیچیدگیهای آن فزونتر شد، بر فراخی و گنجایی زبانها نیز افزوده گردید. از سوی دیگر باید بیاد داشت که واژه یک باشنده ی جاندار است، از آنجا که جان دارد، کالبد هم دارد، و چون کالبد دارد، پس سایه هم دارد، و هراندازه که بیشتر زیسته  و از فراز و فرود رُخدادهای بیشتری گذشته باشد، سایه های بیشتری در پی آورده است، ازهمین جا است که در واژه نامه ها، گاه در برابر یک واژه چندین چَم  و آرِش گوناگون آورده اند، و اگر نیک بنگریم خواهیم دید که بیشترِ این آرش ها، سایه هایی هستند که آن واژه در گذرگاه زمان  در پی خود پدید آورده است.  برای  نمونه واژه ی  « پرستش » که در گفتار و نوشتار امروز  بیشتر در چَم «عبادت » – «نیایش» – و « عبودیت» بکار می رود، در گذشته،  آرِش های دیگری داشته است که امروزه بیشتر آنها را از دست داده و تنها سایه ی نا زیبای «عبادت» را نگهداشته است.  برای شناخت پیکر و سایه های این واژه به نمونه های زیر نگاه می کنیم: نخست در چَم « زواری یا تیمار» (= خدمت) :     برآمدهمه کام وی زین سَخُن    بگفتند  کاو را پرستش  تو  کُن       فردوسی بگفتند که تو تیمارگر او باش – او را زواری کن –  در خدمت او باش… می بینیم که هیچ پیوندی با عبادت کردن و نمازگزاردن ندارد..             برآرید  کامش به  نیکی تمام    پرستش کنیدش همه چون غلام.       فردوسی بکوشید تا کامش روا بگردانید، و همانند غلام در پیشگاه او باشید و پرستاریش کنید..           اگرجان بتن خواهی و تن بجای        فرود آی وپیشم پرستش نمای     فردوسی اگر می خواهی زنده بمانی، از اسب بلندی فرود آی و  پیشکاری من پیشه کن…نمی گوید برمن سجده کن یا مرا « عبادت»  نما…          که او را پرستش همی چون کنی    بیاموز تا  کوشش  افزون  کنی     فردوسی هنگامی که در پیشگاه او هستی کوشش کن تا هر روز بردامنه ی  زواری (= خدمت) بیفزایی .. در اینجا هم سخنی از « عبودیت» در میان نیست..              شب و روز بهرام  پیش پدر        همی از پرستش نخارید سر     فردوسی بهرام باندازه ای گرفتار زواری (= خدمت – پرستاری) پدر بود که زمان برای سرخاراندن نداشت…          چنین گفت رستم  که با بخت تو            نترسد پرستنده ی تخت  تو     فردوسی رستم به کیخسرو می گوید:  تو آنچنان فرهمندی که  پیشکاران تو از هیچ گزندی نمی هراسند…              خُنُک شهر ایران که تخت ترا       پرستند و بیدار بخت  ترا          فردوسی خوشا مردم ایرانزمین  که پاسداران تخت و بخت تو اند..               نیاکان ما را پرستیده اید        بسی شورو تلخ جهان دیده اید       فردوسی شما پیشکاران ( = خدمتگزاران ) نیاکان ما بوده اید.. گاه در چَم پاسداری و نگهبانی بکار رفته است، مانند:             بگفتا فروغی است این ایزدی          پرستید باید اگر بخردی        فردوسی هوشنگ، شاه پیشدادی پس از شناختن شیوه ی افروختن آتش، به  همراهان می گوید: این فروغی است که از سوی یزدان بما ارمغان گردید، خویشکاریِ خردمندانه ی ما  این است که در پرستاری و نگهداری آن بکوشیم و نگذاریم  به خاموشی گراید..   می بینیم که در هیچ یک از این بندها،  نشانی ازعبادت وعبودیت و نیایش کردن و نماز بردن در میان نیست، البته آنگونه آرِش ها نیز برای واژه ی پرستش درهمین شاهنامه و دیگر بُنمایه های فرهنگ و ادب ایرانزمین آمده و سایه وار جا خوش کرده اند، مانند:                 گرانمایه شبگیر برخاستی        زبهر پرستش بیاراستی        فردوسی                جدا کردشان از میان گروه       پرستنده را جایگه کرد کوه     فردوسی              بدان تا پرستش بود کارشان        نوان پیش روشن جهاندارشان  فردوسی              چو از دور جای پرستش بدید       شد از آب دیده رُخَش نا پدید     فردوسی یکی دیگر از واژه های سایه دار ، واژه ی خسته است که امروزه در گفتار روزمره ی ما  بسیار بکار می رود ولی درجای درستش بکار نمی رود. واژه نامه های کلان مانند لغت نامه ی دهخدا- فرهنگ عمید- و برهان قاطع آن را چنین گزارش کرده اند: 1-  استخوان خرما و شفتالو و زردآلو و انگور و جز اینها.. مانند خسته خرما – خسته ی انگور – خسته ی زردآلو 2-  سنگریزه 3-  زمینی که شیار کرده باشند یا مردم و چارپایان بر روی آن آمد و شد بسیار کرده باشند و خاک آن در زیر پای آیندگان و روندگان نرم شده باشد:       قدمگاهش زمین را خسته دارد     شتابش چرخ را آهسته دارد       نظامی 4-  آزرده – پردرد رنجیده – دلتنگ – دل آزرده – پردرد:   سپهبد  چو  گفتار  ایشان  شنید     دل لشگر از تاجور خسته دید       فردوسی        وزان روی پیران پر از درد و خشم    دل از درد خسته پر از آب چشم   فردوسی                   گفتی اگر خسته ای غم مخور این سخن سزد                                              خود بدلم گذر کند غم به بقای چون تویی    خاقانی 5-  زخمی – زخمگین – زخمین – زخمدار:    بفرمود تا کشتگان  بشمُرند     کسی را که خسته است بیرون برند   فردوسی             چو برگشت از آنجایگه پهلوان    بیامد  بَرِ خسته  پور جوان         فردوسی            چو زانگونه دیدند بر خاک سر       دریده همه جامه و خسته بَر     فردوسی در هیچیک از بندهای بالا نشانی از فروماندگی و درماندگی بدانگونه که امروزه واژه ی خسته را بکار می بریم دیده نمی شود… از دیگر واژه های سایه دار، یکی هم « عقل »  است،  که در گویش امروزی برابر خرد بکار برده می شود، ولی واژه نامه های کلان آن را بدین گونه گزارش کرده اند: 1-   بند کردن دوا شکم را –  بستن شکم به دارو –  دارویی که شکم روی را درمان می کند-  بند آوردن اسهال… 2-  بستن زانوی شتر-  بستن ساق شتر-  بستن وظیف و ساق شتر را –  خم کردن وظیف و ذراع شتررا و بستن آنها را به وسیلۀ « عقال »… 3-   خونبهای کُشته را پرداخت کردن –   خونبهای کشته را پذیرفتن – از کُشتن   کُشنده چشم پوشیدن در برابر خونبها –  ماندن و ترک دادن قصاص را از جهت دیت –  دیت را بر همدیگر قسمت نمودن… 4-   کسی را در کُشتی به بند بَستن- بر زمین افکند کسی را در کشتی… 5-   بر کوه آمدن آهو، پناه جستن به آن … 6-   پناه جستن به کسی… 7-   خوردن شتر گیاه عاقول را… 8-   شانه کردن زن موی خود را – موی به شانه کردن… 9-   فهمیدن و تدبیر کردن… 10- خرد و دانش و دریافت صفات اشیاء از حسن و قبیح و کمال و نقصان و خیر و شر.. یکی دیگر از اینگونه واژه ها « غذا » است که امروزه از روی بی انگاری بجای خوراک بکار می بریم.   لغت نامه دهخدا این واژه را چنین گزارش کرده است:  غذا: {با فتح غ} بول شُتُر(شاش شُتَر) !!.. غذاء :{ با کسر غ} خورش – خوردنی.. فرهنگ عمید : واژه ی غذا { با فتح غ} را نیاورده است: غذاء : { بکسر غ} خوراک فرهنگ فارسی دکتر محمد معین نیز واژه ی غذا { با فتح غ } را نیاورده، و آنچه را آورده است : غذاء: { باز هم بکسر غ } است که برابر خوراک پارسی است . بنا براین واژه ی غذا{ با فتح غ}  بگونه ای که ما بر زبان می آوریم شاش شُتُر است نه خوراک، و شایسته ی هیچ ایرانی نیست که اینگونه سخن بگوید ، ولی شوربختانه ما آنچنان در گنداب عرب گیر کرده ایم از بام تا شام باید روزانه چند نوبت « غذا » بخوریم و بخورد فرزندان خود نیز بدهیم، چرا که زبان عربی زبان خدا است!! ولی دانسته نیست که چرا عربها که بزبان خدا سخن می گویند خودشان بجای غذا « طعام » می خورند! و غذایشان را بر خوان مردمی می گذارند که بزرگانی چون زرتشت و کوروش و فردوسی  را در دامن خود پرورش داده اند.. بشود که بانوان ایرانی به همسران و فرزندان خود «غذا » نخورانند…  بشود که مادران مهرورز ایرانی بدانند که با خود و فرزندان دلبند خود چه می کنند… بشود که  آزاده مردان ایرانی به آن گامه از آگاهی برسند که ننگ خوردن شاش شتر را بر خود و خانواده ی خود هموار نکنند…  بشود که دارندگان رستورانهای ایرانی واژه ی غذا را دررستوران خود  بکار نبرند… بشود که مردم ایران این سخن دریابند که باید به زبان شیرین پارسی سخن بگویند نه با واژه های دل آشوب تازیان ایرانسوز.. واپسین سخن در باره ی واژه این است که واژه نیز مانند بسیاری دیگر از پدیده ها، درزهدان نیاز مردمان پیکر می پذیرد، در بِستر فرهنگ زاده می شود، در راستای زبانی کردن اندیشه می بالد،  درگذر از فراز و فرود رخدادهای تاریخ بُرنا، و سپس پیر و فرسوده می شود، و سرانجام مانند هر جاندار دیگری می میرد. بسیاری از اینگونه واژه های مرده را در گورستان واژه نامه ها می توان پیدا کرد و بر مرگشان افسوس فراوان خورد، مانند واژه ی یخچه در چَم « تگرگ » که امروزه هیچ کاربردی در زبان پارسی ندارد، و واژه ی زیبای  یَزَک در چَم پاسدار – نگهبان که امروزه در پی بی انگاریهای ما، واژه ی زشت (قراول ) ترکی جای آن را گرفته است:      سعدیا لشگر سلطان غمش ملک وجود    هم بگیرد که دمادم یزکی می آید    سعدی  یا واژه ی زیبای  « وَشتَن » که ( رقص) عربی آن را از میدانِ زبان پارسی بدر کرده است:         یارم زدر آمد وَشتَن کنید وشتن     این خانه را ز وشتن گلشن کنید گلشن  قاسم انوار ایکاش ما ایرانیان به زبان پارسی مهر بیشتری می داشتیم!!. این نمونه ها آورده شدند تا نشان داده شود که اگر دریافت برخی از واژه ها که همه روزه در گفتار و نوشتار ما بکار می روند تا بدین اندازه دشوار است، چه اندازه دشوار تر است دریافت درونمایه ی واژه های رازگونه ای که در یک زبان فراموش شده ای مانند زبان گاتهایی  بکار رفته اند.  ناهمسانی در میان برگردانهای گوناگون از سرودهای زرتشت از همین جا سرچشمه می گیرد،  این ناهمسانی به اندازه ای است که گاه خواننده را دچار لغزش، وپژوهنده را دچارسرگردانی می کند. برای نمونه در یکی از برگردانها، دیده می شود که زرتشت در برابر بازیافته هایش در باره ی چگونگی هستی، ده مادیان و یک اُشتُر و یک اسب از اهورا مزدای خود درخواست کرده است!!..   در نخستین ماههای سال 2011 ترسایی بنا بدرخواست یکی از باورمندان به اسلام بنام حسینی طباطبایی  در باره ی اسلام  و آموزه های آن، در تلویزیون اندیشه به نگر گویی (= مناظره) نشستیم. این برنامه چهار هفته و هر هفته یک ساعت و نیم بدرازا کشید، در جایی از آن برنامه، من به آیه های50 تا 53 از سوره ی احزاب  اشاره کردم که می گوید: « ای پیامبر ما زنانی را که مهرشان ادا کردی بر تو حلال کردیم و کنیزانی را که به غنیمت نصیب تو کرد و ملک تو شد و نیز دختران عمو و دختران عمه و دختران خالو و دختران خاله آنها که با تو از وطن خود مهاجرت کردند و نیز زن مؤمنه ای که خود را به رسول بدون شرط و مهر ببخشد و رسول هم به نکاحش مایل باشد ، این حکم مخصوص توست دون مؤمنانی که حکم زنان عقدی و کنیزان ملکی مؤمنان را به علم خود بیان کردیم. این زنان که همه را بر تو حلال کردیم بد ین سبب بود که بر وجود تو در امر نکاح هیچ حرج و زحمتی نباشد. و خدا را بر بندگان مغفرت و رحمت بسیار است. تو ای رسول هر یک از زنانت را خواهی نوبتش را مؤخر دار و هر که را خواهی به خود بپذیر و هم آنرا که از خود راندی ، اگرش خواندی باز بر تو باکی نیست. این بهتر و موجب شادمانی دل و روشنی دیده آنهاست و هرگز هیچیک نباید محزون باشند بلکه به آنچه ایشان را عطا کردی باید خشنود باشند. و خدا به هر چه در دل شما مردم است آگاه است و خدا دانا و بردبار است. آی رسول بعد از این دیگر نه عقد هیچ زن بر تو حلال است و نه مبدل کردن این زنان به دیگر زن ، هر چند از حسنش به شگفت آیی و بسیار در نظرت زیبا آید مگر کنیزی مالک شوی و خدا بر هر چیز مراقت و نگهب ان است. » این سخن گویای آن است که الله کار آسمان و زمین را رها کرده و به سامان بخشیدن رختخواب رسول  و تن آمیزی او با دختران عمه و خاله و دایی و عمو و پسر عمو و زن همسایه  و زن شوهر دار و زن بی شوهر و همسر پسر خوانده و  دختر هفت ساله تا پیر زن هفتاد ساله پرداخته است!! هم گوی ارجمند من، سرکار حسینی طباطبایی گفتند: خداوند به بندگان خوب خود پاداش هم می دهد و اینگونه پاداش ها چیزی از ارزش  پیامبر خدا کم نمی کند، همانگونه که { حضرت زرتشت!!} هم در برابرخدماتی که انجام داده بود از خداوند در خواست ده مادیان و ده شتر می کند!!. از آنجا که این بند از سرود چهل و چهارم  یسنا، آن دسته از  برون نگرانی { که همواره  برون را می نگرند و قال را}  دچار گمراهی کرده است، جا دارد که این بند را در برگردانهای گوناگون با هم ژرف نگری کنیم: دکتر جلیل دوستخواه: ای مزدا اهوره این از تو می پرسم مرا بدرستی پاسخ گوی: چگونه در پرتو « اَشه » آن پاداش را بدست آورم؟ چگونه نیروهای دهگانه مرا راهبر و روشنگر خواهند شد تا با آنها « رسایی » و « جاودانگی » را در یابم و آنگاه هر دو را بدانان بخشم؟؟ ابراهیم پور داود: این از تو می پرسم ، درست بمن بگو، ای اهورا: چگونه،  ای اردیبهشت، به آن مزد ارزانی خواهم شد، ده مادیان با « جفت نر» و یک شتر که به من پیمان داده شده ، ای مزدا ، آنچنان که به رسایی و جاودانگی، در بخشایش تو ؟ موبد فیروز آذرگشسب: ای هستی بخش یکتا از تو پرسشی دارم و خواستارم حقیقت را بر من آشکار سازی ، چگونه در پرتو اشا« راستی و پاکی» پاداش دلخواه را که عبارت از تسلط بر ده مادیان حواس با نیروی اسب اندیشه است بدست خواهم آورد و به روشنایی حقیقت سرمدی خواهم رسید . ای مزدا از رسایی و جاودانی کِی برخوردار خواهم شد تا هر دو بخشش بزرگ را برای رستگاری به مردم جهان ارمغان کنم. دکتر عباس شوشتری: آن از تو می پرسم راست بمن بفرما ای اهورا !!  چگونه آن مزد را بیابم، ده مادیان و یک اسب و یک شتر که به من پیمان نهاده اند بدهند بلکه دوست دارم که بوسیله ی تو ای مزدا بخشش خُرداد و امِرداد را به سوی هم نوع بیاورم. دکتر علی اکبر جعفری: اینک از تو می پرسم، خدایا، مرا بدرستی آگاه ساز چگونه از راه پاداش ده مادیان و ده اسب و یک شتر را بدست بیاورم تا ای دانا، راز رسایی و جاودانی را دانسته این هر دو را به آنان دهم. موبد رستم شهزادی: ای اهورا – چگونه در پرتو اشا ( راستی و پاکی) به درک راه تو وحقایق زندگی پی خواهم برد؟ و ای مزدا چه وقت ازکمال ورسایی خرداد و امِرداد برخوردار خواهم شد؟ و چگونه خواهم توانست این دو نعمت را به مردم جهان ارمغان کنم؟ دکتر خسرو خزاعی : ای اهورا مزدا، به من بگو، آنگونه که بدرستی دریابم. چگونه در پرتو راستی، نیروهای ده گانه ی برونی و درونی من ، زایا و نیرومند و فروزان می گردند؟  می خواهم با آنها رسایی و جاودانگی را در یابم و هر دو را به مردم جهان ارمغان کنم . زنده یاد موبد فیروز آذر گشسب در گزارش این بند می نویسد: « در این بند واژه هایی به کار رفته که در صورت ظاهر معنی حیوانات را می دهند ، ولی در باطن رمز هایی هستند که دارای مفاهیم عرفانی اند. هنگامی که گاتها به صورت مدون در آمدند  نه تنها نویسنده ی گات ها بلکه مردم نیز با رمز و راز اینگونه واژه  آشنا بودند و نویسندگان نیازی به گزارش اینگونه واژه ها نمی دیدند. ولی اکنون پس از گذشت سدها سال به دلیل نبودن بنمایه های بسنده کار شناخت نمادهای  اینگونه واژه ها سخت گردیده است. اوستا شناسان بیگانه که پایگاه پیامبری زرتشت را بعنوان رهبر روحانی نمی پذیرند، بهنگام ترجمه ی متون اوستا تنها به جنبه ی مادی و ظاهری کلمات و عبارات اکتفا کرده و کوششی ندارند تا جنبه ی معنوی و عرفانی عبارات را درک کنند و به همین دلیل هنگامی که زرتشت در این بند از اهورا مزدا در خواست پاداشی مانند ده مادیان و یک اسب و یک شتر می کند آن را حمل بر دوران و محیطی می نمایند که هدیه کردن چنین حیوانات سودمندی از بزرگترین آرزوهای مردان آن دوران محسوب می شده است و هیچگونه ایرادی هم در آن نمی بینند، ولی هنگامی که یک ایرانی به چنین آرزو و پاداشی آنهم از سوی پیامبر والامنشی مانند زرتشت می اندیشد جملات را بچگانه و بسیار سست می یابد. ولی اگر به مفهوم واقعی واژه هایی مانند : ده مادیان و یک اسب و یک شتر از دیدگاه عرفانی بنگریم خواهیم دید که چه در خواست باشکوهی  از جانب اشو زرتشت شده است . تارا پور والا در بر رسی کتاب کاتو پانیشاد Katopanishad  و دیگر پژوهشهای ارزشمند خود روان آدمی را همانند راننده ی گردونه – تن او را خودِ گردونه- و نیروهای دهگانه ی تنی و روانی  او را به اسبانی همانند کرده است که گردونه یا تن آدمی را با خود به اینسو و آنسو می کشانند. روان آدمی که گردونه ران  است باید آرزوها و خواست های دون پایه ی آدمی را که همانند اسب سرکشی است مهار کند. Taraporewala-TheDivin Songs of Zarathshra. Hukhta Foundation Bombay 1993 Page:52* کسانی مانند سرکار حسینی طباطبایی برای اینکه از والامندی پایگاه اشو زرتشت بکاهند و او را در کنار{ رسول} بنشانند، در نِگرِش برون نگرانه ی خود تنها اسب را می بینند، {بویژه اگر مادیان هم باشد!). اینگونه برداشتهای برون نگرانه درست مانند آن است که آدم کم مایه ای بخواهد سروده های حافظ و مولوی را بدون شناخت درونمایه ی رازگونه آنها به زبان انگلیسی برگردان کند، برآیند کاراو چنین خواهد بود که  مانند پُل اسمیت استرالیایی واژه ی محتسب را: « Police Officer »  برگردان خواهد کرد و هزار و یک دردسر برای حافظ بیچاره در Plice Station  فراهم  خواهد آورد!!.   درون نگران می دانند که آنچه زرتشت در پی آن است نیرومندی سُهِش های دهگانه ی تنی و روانی است. از این سُهِش های دهگانه،  پنچ تای آنها را که سُهِش های تنی یا بیرونی اند می شناسیم که بترتیب : بینایی- شنوایی – چشایی – بویایی و بساوایی هستند. پنج تای دیگر سُهِش های روانی یا درونی اند، مانند: 1- هوش:  که کارش شناخت شایست و نا شایست است. 2-  ویر:  که همان غریزه است. 3-  یاد:  که کارش انبار کردن دیده و شنیده ها و بوییده ها و چشیده ها و بساواییده ها است. 4-  گویایی:  نیرویی که اندیشه را زبانی می کند. 5-  پویایی : نیرویی که اندیشه را بکردار در می آورد. از آنجا که هر ده سُهِش درونی و برونی گیرنده و دریافت کننده هستند: « مادیان» نامیده شده اند، و می بینم که در این سرود، زرتشت بزرگ با چه والامندی و بزرگ منشی از اهورامزدای خود می خواهد تا ده نیروی تنی و روانی او را زایا و بارور بگرداند تا او هر دو را به مردم جهان ارمغان کند. پس دانسته شد که برای برگرداندن گاتهای زرتشت به پارسی امروز، تنها دانستن زبان اوستایی بسنده نیست، بلکه باید رازگونگی واژه ها و زبانزدهای گاتها را نیز شناخت. این بخش از نوشتار خود را با سخنی از شمس تبریزی بپایان می بریم که هزاران سال پس از زرتشت در سرزمین فرهنگ خیز او زاده شد و گفت: عرصۀ سخن بس تنگ است، عرصۀ معنی فراخ است، از سخن پیش تر آ، تا فراخی بینی و عرصه بینی. در فرگرد دوم از بخش چهارم این جُستار به برخی از واژه های رازگونه ای که در سرود های زرتشت آمده اند نگاه خواهیم کرد. پاینده ایران – هومر آبرامیان

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: